
انتقام نا جویی-رامین کامران
مطلبی که می خواهم این جا بنویسم مدت هاست در ذهنم قل می خورد. دائم به خودم می گفتم که باید در فرصت مناسب نوشتش، ولی فرصت مناسبی حاصل نشد. پس به خود گفتم بالاخره باید کار را انجام داد و این کار نکرده را از فهرست مشغولیت های ذهنی حذف نمود.
اصل حکایت به دوران انقلاب بازمی گرد و چون این دوران هنوز از دید انقلابیان تمام نشده، تدقیق می کنم: به یکی دو سال اولش. در خانواده ای مصدقی و مخالف شاه بزرگ شده بودم و من هم که بیست سالم بود، مخالفش بودم. آنچه که پیروزی انقلاب نام گرفت، برای من شکست بختیار بود و پیروزی خمینی. همدلی با جشن و سرورش نداشتم ولی از ساقط شدن شاه راضی بودم و علاوه بر این دربدری او و تحقیری که از سوی «متحدان» بی مروتش دید، برایم هیچ نامطبوع نبود ـ به خود می گفتم این هم جزای تحقیری که این همه سال نثار ملت ایران کردی، عوضش را گرفتی.
بعدها ـ نه با فاصله ای خیلی دراز ـ باز به این مسئله فکر کردم، به این رضایت از تحقیر شاه و به این نتیجه رسیدم که اگر از حقارت در خود من ردی نبود، از تحقیر وی شاد نشده بودم. ساقط شدن از قدرت، بله، ولی برای چه ذلت آدمی را بخواهم که سال ها بر آن مملکت سلطنت کرده بود. جزای استبداد ساقط شدن از قدرت است، ولی ذلت در مجازات اصلی درج نیست، چیزی است که کینهُ ما به آن می افزاید. اگر کشورهایی که او متحدشان می نامید و در حقیقت به رغم حقوق ملت ایران و منافعش، خدمتگزارشان بود، حاضر نشدند به معنای دقیق کلمه دو ذرع زمین در اختیارش بگذارند که سرش را بگذارد و بمیرد، چرا منی که مخالفش بودم باید از این امر خرسند باشم؟
آیا این تحقیر واقعاً محدود به او بود یا اینکه بخشی از آن نصیب ملت ایران نیز میشد؟ پییش خود نمیگفتند که اینهم شاهشان که با آنهمه اقتدار فرمانروایی میکرد؟ باقی هم همینند، شایستهُ احترامی نیستند ـ هیچکدامشان. می دانم که همه به این تحقیر آگاه نیستند. چون که به صراحت بیان نمی گردد، ولی سایه اش را می توان در همه جا پی گرفت، پشت سر هرآن چه که راجع به ایرانیان بگویند یا فکر کنند، این پیشداوری هم برای خود جولان می دهد. همهُ آنهایی که به هر ترتیب از تحقیر هوطنان خود ابراز شادی می کنند، در تقویت آن سهیمند.
مقدمه برای این آمد که برسم به امروز.
میزان کینه ای که امروز، ایرانیان، نسبت به نظام فعلی و اعوان و انصارش، در دل پرورده اند و در هر فرصتی ابراز می نمایند، با آن چه که در حق شاه و حکومتش دیدیم، قابل مقایسه نیست. ریشه اش این احساس درست است که توسط خمینی فریب خورده اند و آن چه که انجام شد به آن چه که بدان ها وعده داده بودند، هیچ شباهتی نداشت. اعتراف خود خمینی به خدعه کردن در حق ملت ایران، مؤید این احساس غبن است. در طول زمان، این کینه صورت نفرت کوری را پیدا کرده که مرتب خود را نشان می دهد و گاه به نظر میاید که تبدیل به انگیزهُ اصلی شده در مخالفت با نظام و نه فقط موضع گیری در برابر خود آن را شکل داده، سایه اش بر فردای سقوط نظام اسلامی هم سایه افکنده و دورنمایی تیره و تار از آن ساخته است. این سخنانی که در تأیید به حملهُ نظامی به ایران می شنویم، نمونه ایست از این نفرت از حکومت که در حقیقت متوجه خود ملت می شود.
حرف من این است که با این کینه توزی و این میزان نفرت نمی توان به راه درستی رفت. این احساسات نمی تواند راهنمای ما برای ساختن ایران آینده باشد و باید، بخصوص اگر می خواهیم ایران نوینی بسازیم که پایه اش بر حفظ حقوق و حرمت مردم باشد، باید از همین امروز در فکر مهار این عواطف سیاه و ویرانگر باشیم. نه به این معنا که به سبک افراد سهل انگار بگوییم که باید از هر خطایی چشم پوشی کرد تا بتوان در صلح و صفا زیست. بخشایشگری بی حد شرط زندگانی آسوده نیست که هیچ، به تحقق آن کمکی هم نمی کند، چون عدالت را از میدان می راند.
موضع من و کسانی که با آنها کار سیاسی می کنم روشن است: مخالفت با مجازات اعدام. این را هم یادآوری کنم که قبلاً هیچ مخالفتی با این مجازات نداشتم و کسانی را که دستشان به خون مردم یا جنایات بزرگ آلوده بود، مستحق آن می دانستم. ولی روزی که با جمیع اعضای ایران لیبرال جلسه ای داشتیم و بحث از این امر در میان آمد، دیدم که همگی ـ بلااستثنأ ـ با آن مخالفند، پس منهم نظرم را عوض کردم و داستان تمام شد و رفت.
ولی حکایت فقط این مجازات اعدام نیست که امروزه تقریباً همهُ کسانی که فعالیت سیاسی می کنند یا صدایی در میدان سیاست بلند می کنند، با آن مخالفند. چیزی که باید از آن احتراز کرد و بر سرکشی احساساتی که ما را به سویش می راند، مهار زد، نفرت است، کینه توزی و خواست ذلیل شدن آنهایی که دشمنشان می داریم، بدون توجه به این امر که این ذلت گریبانگیر خود ما نیز خواهد شد، همان طور که من ـ با قدری تأخیر ـ در مورد شاه احساس کردم.
روشن است که هر کس در چارچوب نظام حاضر خطایی کرده باید مجازات شود. ولی این هم روشن است که مجازات باید در دادگاهی شایستهُ این نام تعیین شود، نه در انواع و اقسام دادگاه های انقلابی. مخالفت با مجازات اعدام، عفو عمومی نیست. هر کس باید پاسخگوی خطاهایی باشد که مرتکب شده.
ولی میخواهم ازاین حد فراتر بروم و برگردم به آنچه که در ابتدای مقاله آمد. آن چه که با آن مخالفم و می خواهم در اینجا بیان کنم، همان ذلتی است که در مورد شاه دیدم، اول از آن خرسند بودم و بعد از آن خجل شدم. شاید حرفم در وهلهُ اول و برای کسانی که در موضوع دقیق نشده اند، نوعی تعارف به نظر بیاید، حرفی که خرجی ندارد و اثر چندانی هم بر آن مترتب نیست. ولی این طور نیست. آن چه که در نهایت با آن مخالفم تحمیل ذلت است به هر یک از مردم ایران. توضیح می دهم.
میدانیم که پس از ساقط شدن نظامهای استبدادی، آتش انتقامجویی روشن میشود و دولت نوینی که سر کار آمده، گاه از سر اشتراک عقیده با انتقامجویان و قدری هم برای آرام کردن مردمی که از سالها خفقان به جان آمده اند، هر گاه میدانی به این کار می دهد، محض تخلیهُ فشاری که در دل جامعه انبار گشته. بگویم که ما خیال میدان دادن به هیچ نوع انتقامجویی را نداریم و علاوه بر آن، در مقابل این گونه اعمال واکنش نشان خواهیم داد. هر کس دق دلی دارد، باید برای خالی کردن عقده شکایت به دادگاه ببرد و برای تشفی خاطر منتظر مجازات خاطیان بماند. قرار نیست مردم به دست خود و به میل خویش کار مجازات را بر عهده بگیرند.
ولی داستان به ایجا ختم نمی شود.
وقتی استبداد از نوع ایدئولوژیک آن بوده، مثل همین نظام اسلامی، نه فقط خطاکاران، که همهُ طرفداران و هواداران رژیم ساقط شده، نشان میشوند وهدف نوعی دشمنی کمابیش پذیرفته قرار میگیرند ـ در یک کلام شریک جرم محسوب میشوند. روشن بگویم که از نظر ما جرم عقیدتی وجود ندارد. آزادی عقیده مطلق است و هیچکس را نمی توان به خاطر عقیده اش، حتی اگر یاوه ترین ممکن باشد، مجرم شمرد و مجازاتی برایش در نظر گرفت. فکر خطا مجازات ندارد، عمل خطا مبحثی است جدا.
بسا اوقات طرفداران رژیم ساقط شده از صحنهُ جامعه رانده و وادار به نوعی تبعید درونی میشوند. به حاشیه فرستاده میشوند تا در مقام شهروند درجهُ دوم به حیات خود ادمه بدهند. ما چنین برنامه ای نداریم و طبیعی است که چنین رفتاری را به هیچوجه تشویق نمی کنیم. شاید جامعه چنین انتخابی بکند، این به دولت ارتباط مستقیم پیدا نمی کند، ولی تأیید، حتی تأیید ضمنی حکومت، می تواند موقعیت کسانی را که هدف این روگردانی قرار می گیرند، بسیار سخت تر از آن چه که هست بکند. روشن بگویم که ما خیال نداریم به چنین راهی برویم و چنین رفتاری را تشویق کنیم.
از دید ما، ایران متعلق به همهُ ایرانیان است و حق داشتن بر ایران مشروط به هیچ شرطی غیر از ایرانی بودن، نیست. اگر بخواهید استبدادی بر پا سازید، می توانید روش هایی را که در بالا شمردم و مذموم می دانم، در پیش بگیرید، ولی اگر دمکراسی می خواهید، باید آگاه باشید که پایهُ دمکراسی بر جمع است، نه تفریق. هدف ما جمع آوردن همهُ ایرانیان زیر پرچم نظامی است که حقوق و حرمت همهُ آنها را محفوظ دارد. موضع ما، هرچند از بعد اخلاقی خالی نیست، اساساً اخلاقی نیست، سیاسی است. اگر دمکراسی می خواهید باید به راهی بروید که ممکنش سازد و وقتی برقرار شد، تحکیمش نماید. نه می توان عنان کار را به دست عواطف داد و نه می توان به ترتیب دلبخواه عمل کرد. حکومت دمکراتیک باید به خود سخت بگیرد تا سختگیریش بر دیگران مشروع بنماید.
اسلامگرایان به این راه نرفتند، ولی ما خواهیم رفت چون مراممان این چنین اقتضأ می کند.
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، ۳ مه ۲۰۲۵
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است