چرا به اسلام نمیتوان خندید؟علیرضا موثق
فرض کنید که یک استاد دانشگاه در کلاس درس، لباس زیر و شورتش به میزان زیادی بیرون میآید و برخی از دانشجویان میخندند. در ادامه برخی از تبیینهای متصور از این فعل دانشجویان را مطرح میکنم و در وهلهٔ بعد، نسبتشان با مقولهٔ «خندیدن به اسلام» را به میان میکشم:
۱) همواره حقایقی در وجود انسانها سرکوب میشود و در موقعیت کمیک، لحظاتی ولو اندک آشکار میشود. در مصداق مورد اشاره، حقیقت سرکوب شده این است که استاد و خود دانشجویان، همگی وجهی حیوانی دارند که با انواع نقاب و نقش پوشانده میشود. بدن عریان و تن ما که با پوشش و لباس، خصوصاً لباس شیک و رسمی در مقام و منصب یک استاد پنهان میشود، نمادی از وجه حیوانی ماست. مردی لخت و پشمالو در قیاس با شامپانزه، تفاوت چندانی ندارد. در موردِ مصداق «خندیدن به اسلام»، حقیقتِ پنهانی که از پسِ حجابِ غفلت و سرکوب و اختفاء آشکار میشود، تعارضِ ساختاری اسلام با «عقلانیت و معنویت و عدالت» است؛ این حقیقت که اسلام اساساً یک نظام معنوی و اخلاقی نیست، بلکه نوعی «ایدئولوژیِ سیاسیِ فاشیستیِ مقدس» و آکنده از خرافات و اباطیل و سخنان عامیانه و سخیف و سطحیست.
۲) دانشجویان با خندهٔ خویش، «هژمونی و اتوریته و مقامِ» استاد در سلسلهمراتبِ قدرتِ اجتماعی را به چالش میکشند و تهدید میکنند و در موقعیت کمیک موصوف در دانشگاه (یعنی بیرون آمدن لباس زیر و شورت استاد)، نظم و الگو و جهان نمادین و تکرار شوندهٔ حاکم، مخدوش میشود نیز ارادهٔ قدرت خویش را ارضا مینمایند (دانشجویان با مکانیزم خنده، گویی نسبت به استاد در خودشان احساس برتری و پیروزی تولید میکنند). خنده بر خلاف لبخند، خصلتی رادیکال دارد و محافظهکار نیست؛ مثل پیکان رها شده از کمان، شکافندهاست. اگر دقت کنید، در جوامع استبدادی یا در جوامعی که خط و مرزهای طبقاتی سفت و سختاند و عموم مردم در طبقات فرودست میباشند، خنده، سلطهٔ طبقهٔ حاکم و قوی را به چالش میکشد و از امور ممنوع یا محدود است (آیا الان میتوان فیلمی کمدی در مورد نایب امام زمان یا قضات یا مسئولین نظامی و امنیتی در ایران ساخت؟)
روابط قدرت در جهان نمادین منعکس میشود؛ برای مثال، در کلاس درس و در نقش استاد و یا بر روی منبر مرتفعِ یک آخوند، در مسجدی که مخاطبان، چهار زانو روی زمین نشستهاند و یا، در موقعیت یک قاضی در دادگاه. در جامعهٔ ما خندیدن به عقاید طبقهٔ مذهبی و حاکم، حتی میتواند مجازات مرگ داشته باشد؛ روح الله خمینی صریحاً میگفت، کسی که اسلام را مسخره میکند باید کشته شود (۲)؛ البته در پسِ پشتِ این حساسیت نسبت به خندیدن به اسلام، درد «معنویت و خدا و اخلاق و انسانیت» وجود ندارد، بلکه ارادهٔ قدرت و میل به حفظ سلطه و هژمونی نهفتهاست.
۳) در موقعیت کمیک موصوف در دانشگاه (یعنی بیرون آمدن لباس زیر و شورت استاد)، نظم و الگو و جهان نمادینِ تکرار شوندهٔ حاکم، مخدوش میشود؛ نقش استاد در مقام استادی مختل میشود و سامان قراردادی بههم میریزد؛ خنده علیه نظم مستقر میشورد و نیاز به فراغت و رهایی از نقشهای تحمیلی و میل به تجربهٔ کودکی را فریاد میزند؛ خنده به یادمان میآورد که چقدر محتاجِ «کودک شدن» هستیم.
تفکر میل به نظم منطقی و انسجام و نظامندیِ مفهومی دارد و خنده چنانچه اشاره شد، میل به آنارشی و رهایی از این سلطهٔ انضباطآور دارد. تفکر در نگاه اریک برن، «والد بالغ» است و خنده، «کودک بازیگوش» در درون ما و از این رو، «ناسازگار» جلوه میکنند؛ خنده (نه لبخند) وقتی از ته دل و با تمام وجود در قالب قهقهه ظهور میکند، حتی نظم فیزیکی و جسمیِ ظاهری ما را دگرگون و نامتعارف میکند و از این رو، «فضای رسمی» با آن رابطهای همدلانه ندارد. خنده در ادارات دولتی، در اتاق خشک و عبوسِ مدیر کل و ریاست سازمان بروزِ آزاد ندارد، بلکه در اتاق کارمندان معمولی بیشتر یافت میشود.
در اسلام نیز همواره سعی میشود که توسط الله و با مکانیزم «تطمیع با بهشت و تهدید با جهنم»، نظمی آهنین در راستای اطاعت و تعبد و تسلیم نسبت به احکام و آموزههای الله ایجاد شود و انسان را تبدیل به مردهای در دستان مردهشور نماید و خنده، این سلطه و استیلای سادیستی را به چالش میکشد (الله یعنی خدای موهوم قرآن و سلطانی مستبد و توتالیتر و مذکر در آسمان).
۴) در کمدی، بر خلاف تراژدی که قهرمان در بلندای ماجرا ایستاده و یکهتاز میدان نبرد است و مآلاً در دسترس نیست، عموم مردم میتوانند با سوژه همذاتپنداری و مشارکت کنند و زندگی روزمرهٔ خودشان را در چهرهٔ سوژه، مشاهده نمایند و لذا کمدی، پاپیولار و عامیانه است و اریستوکرات و فاخر نیست. با این وصف، خنده به اسلام، چونان دشمنیست که به سرعت میتواند در بین مردم شایع شود و خصلت انتشار و مسری بودن دارد.
۵) استادی که در موقعیت کمیکِ این نوشتار تصویر شد، به عیب و نقص و ضعف خود آگاه نیست و خنده تلنگری برای ایجاد خودآگاهی و اصلاح است؛ پس خنده، خصلت اصلاحگر نیز دارد و در مورد مصداق اسلام، میتواند به مثابهٔ ابزاری برای اصلاح امور مربوطه دیدهشود، منتها اسلام، چونان هر سلطان مستبد و فاشیستی با هر نوع نقد، از جمله در قالب خنده، خصمانه برخورد میکند و آن را بر نمیتابد.
۶) شکستِ استادی که لباس زیر و شورتش بیرون آمده با فروریختن اتوریتهاش در کلاس درس، باز تابدهندهٔ زندگی و شکستهای خود دانشجویان است و گویا در تجربهٔ خندیدن به استاد، این امکان برای دانشجویان ایجاد میشود که به پوچی زندگی بخندند؛ استاد پس از زحمات فراوان برای رسیدن به منزلت و موقعیت اجتماعیِ والای خویش، به راحتی با بیرون آمدن لباس زیر و شورتش، از تخت سلطنت به پایین پرتاب میشود، و یا یک انسان ثروتمند در جوانی، بر اثر یک حادثه میمیرد، و یا یک قهرمان ورزشی در تصادف رانندگی، فلج میشود و امثالهم. با این وصف، هستی هیجگونه احساس و توجهی به آرزوها و شایستگیهای ما ندارد و برای ما پشیزی ارزش قائل نیست؛ این نیهلیسم در موقعیت استادی که لباس زیر و شورتش بیرون آمده و متوجه نیست و به تبع آن، مضحکهٔ دانشجویان میشود، بازنمایی میگردد و فیالواقع دانشجویان مذکور، پوچی زندگی را در آینهٔ استاد میبینند و با خنده از آن فرا میروند.
خنده به اسلام اما، از مصادیق خاص و برجسته و بارز مواجهه با نیهلیسم و فراروی از آن است. اسلام در کانتکستِ جهان سنت، یگانه منبعِ «معنا و معرفت و مشروعیت» بود و دعوی کمال و اطلاق داشت و با توهم و تفرعن، خودش را بهترین الگوی زندگی و سعادت برای تمام انسانها در همهٔ زبانها و زمانها و مکانها میدانست، اما در جهان مدرن به نحوی کمیک، از برج عاج سقوط کرد و بیبضاعتیاش بر آفتاب داوری افکنده شد.
در عالمیت جدید هر آنچه روزگاری سخت و استوار مینمود، دود میشود و به هوا میرود و اسلام استثنائی بر این قاعده نیست. خنده به اسلام، فیالواقع خنده به جسد غولپیگر الله است که در گذشته، ادعای «علم و قدرت و عدالتِ» مطلق داشت و بالای آسمان هفتم، بر تخت سلطنت نشسته بود و فرمانفرمایی میکرد و رسول و کتاب قانون و ایدئولوژیِ سیاسیِ فاشیستیِ مقدس، برای بسطِ ارادهٔ «سلطه و غلبه و غارت» ارسال مینمود و «معنای معناها» نام میگرفت، اما اینک بر اثر کهولت و فلاکت به مرگ دچار شدهاست؛ همچون گلادیاتوری قویهیکل که ورزیدگی و هیبتش، ترس در دل مردم ایجاد میکرد و اکنون نعشش بر زمین پهن شده و خوراک کرمهاست.
۷) در خنده، بعضاً رنج به لذت تغییر شکل مییابد؛ رنجِ غبطه به موقعیتِ برتر استادِ موصوف در سلسلهمراتبِ منزلت و قدرت اجتماعی و رنج «زیردستی»، با خنده تخلیه شده یا به لذت تبدیل میشود؛ شبیه به رنج گرسنگی که با فکر کردن به غذای در دسترس و موجود در آینده که قرار است بلعیده شود، ترکیب میشود. در خصوص اسلام نیز، رنجِ مظلومان که تحت جهل مقدس و ظلم مقدس آسیب دیدهاند، با مکانیزم خنده به اسلام با لذت جابجا میشود و احساس «رهایی و غلبه و قدرت»، در قربانیانِ اسلام ایجاد میشود.
۸) عقل بر آن است که نظم ایجاد کند و به آشفتگی وحدت بخشد و از فعل و انفعالات بدن که تمرکزش را مخدوش میکند در امان بماند، اما در مقابلِ عقل، بدن نیاز دارد تا هر از چندی از زیر استیلای عقل و انضباط آهنینش رها شود و لذا خنده، راهی به رهاییِ بدن از چنگ عقل است.
در اسلام نیز «بدن» با تمام قوا به نحوی مدیریتشده سرکوب میشود تا نیروها و قدرتهای موجود در وجود آدمی در مسیرِ مطلوب اسلام و در جهتِ «جنگ و جهاد و قتل و غارت»، بسیح و متمرکز شوند و از اینرو، خنده فرصتی محسوب میشود برای «تن» تا از شرّ سلطهٔ دیکتاتوریِ اسلام فراغت یابد.
۹) قاعدتاً موقعیت کمیک، برای سوژهٔ انسانی خندهآور نیست؛ زیرا احساس حمله و تهدید نسبت به قدرتش در آن مندرج است. اسلام نیز به شدت از خنده احساس حمله و تهدید میکند، اما بر خلاف عموم آدمیانِ متعادل و سالم و نرمال، به شکل نرم و بهداشتی خشمش را تخلیه نمیکند، بلکه با شدیدترین و شنیعترین شکل و با شمشیر و دشنه به سراغ «سابالنبی» و «تمسخر کنندگان» میآید و به کمتر از سلاخی کردنشان، رضایت نمیدهد.
پینوشت:
۱- در نگارش متن فوق از برخی تأملات کتاب «چرا فیلسوفان نمیتوانند بخندند؟» به قلم «کاترین فروزه» راجع به مقولهٔ «خنده» استفاده شدهاست.
۲- جهت دیدن سخنان روحالله خمینی در زمینه حکم قتل بابت تمسخر رجوع کنید به: