پادشاهی خواهی در بحران مشروعیت و برنامه-آزادِ ایراندوست
در سالهای اخیر، با شدت گرفتن بحران درونی جمهوری اسلامی، بار دیگر طیفی از جریانهای سلطنتطلب و پادشاهیخواه به میدان آمدهاند و تلاش کردهاند رضا پهلوی را به عنوان آلترناتیو سیاسی مطرح کنند. اما بررسی دقیق مواضع، شعارها، و رفتارهای این جریان – چه در سطح رهبری و چه در سطح هواداری – نشان میدهد که با معضلاتی عمیق، از بیبرنامگی تا وابستگی سیاسی، دستوپنجه نرم میکنند. این مقاله در سه محور اصلی، به نقد ساختاری این جریان میپردازد.
۱. اعتبار خانوادگی به جای کارنامه سیاسی:
رضا پهلوی، بیش از آنکه با کنشگری سیاسی مشخص و ملموس در مسیر گذار از جمهوری اسلامی شناخته شود، اعتبار خود را از فامیلیاش کسب کرده است. اما این فامیلی – برخلاف آنچه برخی تبلیغ میکنند – نه با دموکراسی، بلکه با دو دوره استبداد و سرکوب و دخالت بیگانگان در سیاست داخلی ایران گره خورده است: از کودتای انگلیسی ۱۲۹۹ تا کودتای آمریکایی ۱۳۳۲.
در نبود کارنامه روشن، این جریان ناچار است به جای ارائه برنامه، به رویاهای “احمد چلبیوار” پناه ببرد: تکیه بر قدرتهای خارجی مثل آمریکا و اسرائیل برای مهندسی تغییر در ایران، و سپس ورود به صحنه قدرت از بیرون. این رویکرد نه تنها فاقد پشتوانه اجتماعیست، بلکه وابستگی سیاسی خطرناکی را به نمایش میگذارد که با اصول استقلال، تمامیت ارضی و مردمسالاری در تضاد است.
۲. شعارهای بیپایه و بیارتباط با واقعیت مردم:
از دیگر نشانههای جدی بیگانگی این جریان با زندگی روزمره مردم ایران، شعارهاییست که عملاً از دل زندگی میلیونها ایرانی فقیر، طبقه کارگر و طبقه متوسط کاملاً جداست. بهعنوان مثال، در یکی از تازهترین اظهاراتش، رضا پهلوی از مردم خواسته بود که “سر کار نروند”، “کمکاری کنند” یا “دیرتر سر کار بروند” – آن هم در شرایطی که تورم، فقر و بحران مسکن زندگی مردم را له کرده و میلیونها ایرانی برای تأمین حداقل معاش، به اضافهکاری، شغل دوم یا حتی کار سیاه متوسل شدهاند.
این قبیل شعارهای بیپشتوانه، بیشتر از آنکه نشاندهنده شناخت از ابزارهای نافرمانی مدنی باشد، ناآگاهی از وضعیت جامعه و نشانه واضحی از نداشتن برنامه عملی برای گذار از جمهوری اسلامیست. گویی شعار دادن صرف، جایگزین سیاستورزی جدی شده است.
۳. فقدان روحیه مشارکت و گفتوگوی دموکراتیک:
یکی دیگر از معضلات جدی پادشاهیخواهی معاصر، نگاه از بالا به پایین، طردگرایی و فقدان فرهنگ گفتوگوی دموکراتیک است. این جریان اغلب خود را “تنها راه نجات ایران” میداند و بهجای مشارکت با دیگر نیروهای اپوزیسیون، تلاش میکند با برچسبزنی، حذف و تخریب، مخالفان خود را به حاشیه براند.
برچسبهایی چون «سایبری»، «چپول»، «مزدور اصلاحطلبها» یا «مدافع نظام» به هر صدای مستقلی که حاضر به بیعت با رضا پهلوی نیست، چسبانده میشود. خود رضا پهلوی هم نه برنامه مکتوبی ارائه داده، نه تیم شفاف و پاسخگو معرفی کرده، نه حاضر شده در گفتوگوی جدی با منتقدان شرکت کند. او بهجای قرار گرفتن در یک ساختار دموکراتیک، بیشتر نقش یک «رهبر خودخوانده» را بازی میکند که صرفاً انتظار دارد جامعه برایش دست بزند، بیآنکه پاسخگو باشد.
جمعبندی:
مردم ایران، امروز در یک پیچ تاریخی سخت ایستادهاند. اما مسیری که رضا پهلوی و جریان پادشاهیخواهی پیشنهاد میکنند، نه تنها فاقد توانایی باز کردن قفل جمهوری اسلامی است، بلکه در مواردی – مثل حمایت برخی از آنها از حمله نظامی خارجی به ایران – عملاً در تضاد با منافع ملی و مردمی قرار میگیرد.
جنبش دموکراسیخواهی در ایران، نیازمند مشارکت، گفتگو، صداقت و برنامه عملی است؛ نه شعارهای پوچ، نه تکیه به بیگانگان، و نه فریب اعتبار خانوادگی. تاریخ ۵۷ نشان داد که مردم ایران دیکتاتوری را نمیپذیرند؛ چه عمامه داشته باشد، چه تاج.