فردای ایران در آینهی امروز خاورمیانه، کورش عرفانی
در حالی که مردم عراق، لبنان، پاکستان، کویت، شیلی، اکوادور و… در خیابانها در پی ایجاد تغییری در شرایط نابسامان خود هستند، ملت ایران، در آمیزهای از انتظار و انفعال و به قول برخی در ترکیبی از ترس و یاس، منتظر عواملی است که گویی از ارادهی او فرسنگها به دورند. رویارویی ایران و آمریکا، وضعیت خاورمیانه، آیندهی برجام و سرانجام تحریمها و غیره. در این شرایط داشتن یک دستگاه تحلیلی برای درک آن چه میگذرد از هر زمانی ضروری تر است. در این نوشتار با استفاده از برخی از دادههای جامعه شناختی به این میپردازیم که این انفعال از کجا میآید و چه عوارضی میتواند داشته باشد. اگر در سال ۱۳۵۷ دستگاه تحلیلی روشن برای دیدن واقعیت هایی که در حال شکل گیری بودند نداشتیم و یا اسیر احساسات بودیم، این بار با دست بازتر از روند عِلّی رویدادها خبر داریم. میماند که آیا قادریم متفاوت برخورد کنیم یا خیر. به تعویق انداختن کنش ارادی به بهانهی عوامل فراارادی شاید کافی باشد. فردا همین امروزیست که دیروز منتظرش بودیم.
دستگاه نظری بحث
در جامعه شناسی کلان دو اصطلاح «تولید جامعه» و «بازتولید جامعه» به وفور مورد استفاده قرار گرفته است. تعابیر و معانی مختلفی از این دو مفهوم مستفاد میشود. در این نوشتار تعریف زیر را ارائه میدهیم:
تولید جامعه: حرکتهای گستردهی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که به طور بنیادین و برای دراز مدت ساختارها را دگرگون ساخته و جامعهای نو میسازد. این را هم اضافه کنیم که جامعهی نو به طور لزوم به معنای جامعهی بهتر نیست و میتواند پیشرفت و یا پَسرفت باشد.
بازتولید جامعه: کلیهی فعالیت هایی که در جهت حفظ، تعمیر و تداوم ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی صورت میگیرد و منجر به تداوم نظم اجتماعی حاکم و شکل بندی موجود جامعه میشود.
تولید جامعه یا از طریق اشکال قهرآمیز و با شکستن ساختارهای کهن و جایگزینی اجباری آن با ساختارهای نو صورت میپذیرد و یا از طریق اصلاحات فراگیر، با متحول ساختن داوطلبانه و گستردهی نهادها و ساختارهای موجود.
تولید جامعه روندی سخت، پرهزینه و طولانی است. کاریست دشوار که سالها، بلکه دههها، منابع انسانی و مادی جامعه را به خود اختصاص میمیدهد تا به یک موجودیت تاریخی خاتمه داده و یک تمامیت نوین را تولد بخشد. در این میان تضادها و زورآزماییهای بسیار به وجود میآید، به ویژه به دلیل مقاومت هایی که از جانب نهادهای کهن و نیروهای اجتماعی وابسته به آن پدیدار میشود. در بعضی از موارد این مقاومت در حدی است که حتی به شکست تلاش برای تولید جامعه میانجامد. اما اگر نیروی تغییردهنده توانمند یا خشن باشد، به طور معمول، به این مقاومتها خاتمه بخشیده و در نهایت، یک جامعه جدید را بنا مینهد.
در تولید جامعه روابط میان چهار ساختار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بازتعریف میشوند و نوع هدفمندی از پیوند به تدریج میان آنها مستقر میشود که با پیوندهای سابق، یا از حیث محتوا یا از جهت شکل و یا هر دو، متفاوت است. این تفاوت همان منظوری است که تغییرگران در جستجوی آنند و محافظه کاران برعلیه آن.
برای تولید جامعه نخست نیاز به قدرت است. قدرت هم به فراخور ساختارهای نامبرده در بالا چهار نوع است: قدرت سیاسی، قدرت اقتصادی، قدرت اجتماعی و قدرت فرهنگی. صاحبان این چهار قدرت به طور معمول متفاوت هستند: قدرت سیاسی دردست دولت و احزاب و تشکلهای سیاسی فعال در صحنهی سیاسی کشوراست. قدرت اقتصادی دردست صاحبان ثروت، سرمایه و ابزارتولید است. قدرت اجتماعی در اختیار کسانی است که مورد قبول، احترام و پیروی جامعه هستند. و قدرت فرهنگی به تولیدگران موثر و فعال عرصهی فرهنگ و هنر اختصاص دارد.
در برخی موارد، یک نیرو یا جریان در جامعه بیش از یکی از این چهار نوع قدرت را در اختیار دارد و در موارد نادری، همهی قدرتها را. وقتی مجموعهای بتواند از هر چهار قدرت برخوردار باشد و از آن به طور فعال استفاده کند از آن به عنوان قدرت تمامیت گرا یاد میکنند. در دو نوع معاصر تولید جامعه، که انقلاب و اصلاحات است، نوع اول گرایش به تمامیت گرایی دارد و دومی، به طور کارکردی، بر روی برخی از آنها تمرکز دارد. کودتا به عنوان شکل نادر کسب قدرت سیاسی میتواند به یک گرایش تمامیت گرا پیش رود ولی به طور معمول به قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی بسنده میکند.
مزیت الگوهای تمامیت گرای تولید جامعه برای صاحبان آن این است که با دست بازعمل کرده و پروژهی تولید خود را سریعتر، قویتر و اغلب، در یک جوّ توام با هیجان و خشونت به سرانجام میرسانند. آنها منابع یک حوزه را بر علیه مقاومتهای حوزهی دیگر بسیج میکنند و هرگونه ایستادگی در مقابل پروژهی تغییر خویش را از سر راه بر میدارند تا به زعم خود یک جامعهی یکدست، همگون و مطیع پدید آورند. این تنها در مواردی بسیار اندک، مانند کرهی شمالی است که این مدل با موفقیت-البته به معنای همیشه نسبی- همراه بوده است و در غیر این صورت، پروژههای تمامیت گرا از مدل شورویایی، چینی یا انورخوجهای به شکست انجامیده است. جمهوری اسلامی ایران یکی از ناکام ترین تلاشهای تولید جامعه با استفاده از روش انقلابی و منش تمامیت گرا بوده است. دلایل این ناکامی را به تدریج در دل بحث خواهیم گشود. اما در این جا به شرح مکانیزمهای بازتولید جامعه میپردازیم.
بازتولید جامعه
گفتیم که بازتولید جامعه عبارت است از حفظ، نگهداری و تعمیر و تداوم بخشیدن به یک جامعهی تولید شده. این شامل تک تک فعالیتهای اغلب تکراری است که نیروهای مختلف جامعه صورت میدهند و نتیجهی آن – چه بدانند و چه ندانند، چه بخواهند و چه نخواهند – این است که نظم حاکم بر جامعه حفظ شده و جامعه به حیات این گونهی خود ادامه میدهد.
وجه «داوطلبانه»ی باز تولید اجتماعی با سه فرایند اجتماعی شدن، آموزش و پرورش و دستگاه فرهنگی و رسانهای به اعضای جامعه آموزش داده شده و در افراد نهادینه میشود. تبلور این روند، همراهی فرد با سیستم مسلط، خدمت به آن وعدم شکستن قوانین حاکم بر جامعه است. قانون شکنی، در صورت رخ دادن، با تنبیه و مجازات مواجه میشود. افراد به واسطهی ترس از این دو و برای تامین بقای فیزیکی و روانی خویش و نیز برای کسب رفاه و تامین مادی، به بازتولید جامعه میپردازند. این امر سبب حفظ نظم اجتماعی و ادامهی شرایط موجود میشود. این ادامه و تداوم، همان بازتولید جامعهای است که بنا شده.
پیوندهای متقابل تولید و بازتولید جامعه
در حالی که تولید جامعه زمان مشخصی را به خود میگیرد- یعنی در یک دوره رخ میدهد و انتهایی دارد- بازتولید جامعه تابع مدت مشخصی نیست و قرار است که همیشگی باشد. این موضوع که یک نظم اجتماعی پایدار باشد باز میگردد به این که بناسازی جامعه با چه کیفیتی صورت گرفته و تا چه حد انتظارات و خواستههای مردم در آن منظور شده است. از سوی دیگر، عمر یک نظام اجتماعی به توانایی آن در برپایی سازوکارهای موثر بازتولید جامعه بستگی دارد. بنابراین در معادلهی حیات تاریخی یک کشور، تولید جامعه، متغیر مستقل و بازتولید جامعه، متغیر تابع محسوب میشود. اما در یک نگاه مبتنی بر روابطِ متقابلِ پویا هر دو متغیر نسبت به هم نقش عوض میکنند. به عبارت دیگر، همان گونه که تولید جامعه کیفیت و کمّیت بازتولید جامعه را شکل میبخشد، این امر اخیر هم آینده و سرنوشت تولید جامعه را تعیین میکند. به عبارت ساده تر، رابطه دو طرفه است.
برای ساده تر کردن بحث و فرموله کردن این روابط متقابل پویا و پیچیدهی تولید و بازتولید جامعه برخی از گزارهها را میآوریم:
• هر چه تولید جامعه بطئی تر، عمر بازتولید درازتر.
• هر چه تولید جامعه سریع تر، عمر باز تولید کوتاه تر.
• هر چه تولید جامعه مسالمت آمیزتر، عمر بازتولید طولانی تر.
• هر چه تولید جامعه خشن تر، عمر بازتولید کوتاه تر.
• هر چه تولید جامعه هوشمندانه تر و حساب شده تر، شانس بقای بازتولید بیشتر.
• هر چه تولید جامعه ساده انگارانه تر و هیجان زده تر، شانس بقای بازتولید کمتر.
این روابط نشان میدهد که هرگاه جمعی بخواهد پرشتاب، خشن و غیرواقع گرایانه جامعهای نو را بنیان گذارد شانس و عمر بازتولید را کمتر کرده است. از آن سوی، هر چه تولید جامعه آهسته تر، مسالمت آمیز تر و هوشمندانه تر، امکان بازتولیدی طولانی و کم مشکل تر بیشتر.
به عبارت دیگر، رابطهای مستقیم میان کمّیت و کیفیت تولید جامعه با کمّیت و کیفیت بازتولید جامعه وجود دارد. هر نسل یا جمع کنشگری، با روشی که برای تولید جامعه انتخاب میکند، در واقع، چگونگی و شانس پایداری بازتولید جامعه را تعیین میکند. وقتی با خشونت جامعهای را ساختیم، آن جامعه برای باقی ماندن نیاز به خشونت دارد، اما ظرفیت جامعه برای خشونت پذیری محدود است. وقتی آن را با دمکراسی و رعایت حقوق بشر بنا کردیم نیز جامعه این دو را در روند زندگی تاریخی خود تعبیه و تجربه خواهد کرد. پس، با انتخاب نوع مصالح و موادی که برای برپاکردن بنای جامعه به کار میبریم تعیین میکنیم که ساختمان جامعه چه مدت دوام میآورد و چقدر امنیت و آسایش برای ساکنان خود فراهم خواهد آورد.
گفتنی است که عمر دوران بازتولید جامعه یک شاخص زمانی و لذا کمّی است. بدون در نظر گرفتن کیفیت آن نمیتوان در مورد وجه مثبت یا منفی این بازه (عمر) اظهار نظر کرد. اما این نکته تجربه شده است که جوامعی که دارای دورههای بازتولید کوتاه هستند و به طور پیاپی در یک بازهی کوتاه به تولید چند بارهی جامعه روی میآورند نمیتوانند محصولاتی خوب به بار آورند. به عبارت دیگر، کیفیت تولید یک جامعه تابع این است که آن جامعه چه دورهی بازتولیدی را از سر گذرانده است، با چه عمری و با چه کیفیتی. وقتی دو عنصر پایداری و کیفیت در دوران بازتولید جامعه تامین شده باشد، آن جامعه موفق میشود که در فاز تولید جامعه در آینده، امکان عبور خود از یک مدار تمدنی به یک مدار بالاتر، عالی تر و بهتر را فراهم سازد. چرا که در دورهی بازتولید و قبل از شروع تولید جامعه، موفق به انباشت دانش، تجربه و مهارت هایی شده است که آن را در فرایند تولید به خدمت میگیرد و به همین دلیل، جامعهای بهتر از جامعهی قبلی خود را پدید میآورد. به همان ترتیب که، در دورههای بازتولید کوتاه، ضعیف و پرتنش، چنین انباشت خرد و مهارت وجود ندارد و هر گونه دانش و تجربه، قبل از آن که به صورت نهادینه درآمده و قابل استفاده باشد، در سیر حوادث و رویدادهای پر از فراز و نشیب تاریخِ ملتهب جامعه از دست میرود.
این نکات به ما اجازه میدهد که برای بررسی وضعیت هر جامعهای، در شرایط حال آن، یک معیار بررسی و برآورد داشته باشیم. اگر میبینیم کشورهایی را که درگیر خون ریزی و جنگ، خطر تجزیه، جرائم اجتماعی، گسستگی، فقر و فروپاشی هستند، میتوانیم به گذشتهی نزدیک آنها برگشته و ببینیم که در چه زمانی و چه شرایطی و با چه کیفیت و روشی تولید شدهاند. این میتواند به ما ایدهای دربارهی چرایی مصیبتهای کنونی آن- که وقفه، تنش، نزاع، پسرفت و مشکلات در مرحلهی بازتولید جامعه است- بدهد.
کارکرد دستگاه نظری
این امر آشکار میسازد که طرح هایی که برای ایجاد تغییر در جامعه تدارک میبینیم باید یک سری از قانومندیهای بدیهی «جامعه شناسی تغییر» را مد نظر قرار دهد تا بتواند از دانش نظری برخاسته از تجارب مشخص تاریخی حداکثر بهره را ببرد و وارد حرکتهای دارای ماهیت ماجراجویانه یا احساساتی نشود.
در حالی که نگارنده در قالب یک پروژهی پژوهشی جداگانه بر روی موضوع رابطهی معنی دار آماری میان طول دورههای تولید و بازتولید جامعه در تاریخ ایران کار میکند و در آینده آن را منتشر خواهد کرد، در این نوشتار به صرف ارائهی چند مورد از تاریخ معاصر ایران اشاره میکنیم.
• سلسله پادشاهان صفوی میان ۱۷۳۶-۱۵۰۱ میلادی بر ایران حکومت کردند. عمر سلسلهی آنها بالغ بر ۲۳۵ سال بود.
• سلسلهی افشاریان بین سالهای ۱۷۳۵ تا ۱۷۵۰ میلادی در ایران حکم راندند. عمر آنها تنها ۱۵ سال بود.
• سلسلهی زندیان بین ۱۷۵۰ تا ۱۷۹۴ میلادی در ایران حاکم بود. عمر این سلسله ۴۴ سال بود.
• سلسلهی قاجار بین ۱۷۹۴ تا ۱۹۲۶ میلادی در ایران بر راس قدرت بود و عمر آن ۱۳۲ سال بود.
• سلسلهی پهلوی در بین سالهای ۱۹۲۶ تا ۱۹۷۹ در ایران در راس کار بودند. عمر این سلسله ۵۳ سال بود.
در حالی که نمیتوان، به طور سیستماتیک، به قدرت رسیدن یک خاندان و برپایی یک سلطنت را، بر مبنای تعریفی که در بالا ارائه دادیم، معادل «تولید جامعه» قلمداد کنیم، دست کم در یک مورد این لیست، یعنی بنیان گذاری سلسلهی پهلوی و نیز تغییرات صورت گرفته توسط دو پادشاه این سلسله بدون تردید میتوان از این مفهوم بهره برد. تغییراتی مهم، سراسری و بنیادین که توسط رضا شاه کلید زده شد و توسط محمدرضاشاه ادامه یافت. با اکتفاء به همین مثال مشخص تاریخی میتوانیم دریابیم که پارهای از گزارههای نظری بالا، در مورد فرایند تولید و بازتولید جامعه، جهت توضیح این دوران از تاریخ ایران قابل به کار گیری است.
رضاشاه این تصور را داشت که تولید یک جامعه از بالا و با حکم و ارادهی دولت و بدون نیاز به همراهی جامعه ممکن و شدنی است. او در مورد نقش مطلق تاثیر و هدایت از بالا تردیدی نداشت. علت این برداشت، چه ضعف شناخت و سواد او باشد و چه تجربهی نظامیگیری وی، حاصل کار این بود که تولید جامعه توسط نظام پهلوی تند، بدون محاسبه و خشن صورت پذیرفت. همراهی لایههای مختلف جامعه، ارادهی گروههای اجتماعی به عنوان بازیگران تغییر و نیز استفاده از خرد جمعی نخبگان در این تولید نقش چندانی نداشت. به همین دلیل میبینیم که از همان ابتدا، بازتولید جامعهای که پهلویها بنیاد گذاشته بودند، با اشکال، تنش و تضاد توام میشود و از دل این فرایند ناقص رویدادهایی بیرون میآید که در نهایت و پس از انباشت اثرات خود، ایران را به سمت توقف بازتولید و آغاز تولید یک جامعهی دیگر در قالب انقلاب سال ۵۷ میکشاند.
پارهای از رویدادهای مهمی که در کنار هم مقاومتی اجتماعی را در درون جامعهی ایرانی شکل بخشید و زمینه را برای پایان بخشیدن به الگوی جامعهی پهلویِ ساخته فراهم کرد عبارت است از:
• اجبار در برداشتن حجاب بدون آماده سازی فرهنگی و اجتماعی برای آن.
• تصاحب فردی زمینهای مالکان کوچک و بزرگ توسط رضا شاه بدون ساختن بسترو محمل قانونی پذیرفته شده برای آن.
• انتخاب گرایشهای سیاست خارجی مسئله برانگیر در گرماگرم جنگ جهانی دوم بدون مشورت با صاحب نظران یا همراه سازی جامعه با این انتخابها و تهیهی پشتوانهی مردمی برای این منظور.
• پرداختن به ارتش سازی به صورت شکلی بدون تهیه یک پایگاه اجتماعی که بتواند ارتش را به عنوان ابزار نظامی در اختیار یک ملت معرفی کند نه حاصل خواست فردی پادشاه.
• تمدید قراردادهای استعماری نفت بدون توجیه اقتصادی متمایل به منافع ملی و درنبود توضیح به مردم که در نهایت منجر به قیام ملی شدن نفت شد.
• مخالفت با حکومت ملی گرای منتخب مردم و عدم قبول محدودیتهای اختیارات پادشاه طبق قانون اساسی مشروطه.
• حرکت به سوی غربی کردن فضای فرهنگی، رسانهای و اجتماعی بدون در نظر گرفتن حساسیتهای فرهنگی و تاریخی کشور.
• اصلاحات ارضی مخالف ساختار روابط ارباب و رعیتی بدون آماده سازی بستر اجتماعی، سازوکارهای اقتصادی و ساختار اداری و مدیریتی لازم.
• رفرمهای متعدد دیگر در حوزههای مختلف تحت عنوان «انقلاب سفید» بدون پشتوانهی نظری، قدرت مدیریتی، بسترسازی اجتماعی و توان مالی کافی.
• گسترش شهرنشینی بدون ایجاد فرهنگ شهروندی که سبب شکل گیری پاره فرهنگها و ضد فرهنگهای روستایی منش در دل شهر شد.
• دشمنی ظاهری تحریک آمیز با آخوندها در عین بازگذاشتن دست آنها برای رشد و توسعه، ضمن خفه کردن سایر گرایشهای فرهنگی و سیاسی مترقی و دارای گرایشهای ملی یا چپ.
• اختصاص بودجههای کلان به موارد غیر ضروری در عین نادیده گرفتن ضرورتهای زیرساختی و یا معیشتی.
• برخورد ناسالم و سرکوبگرانهی پلیسی و امنیتی با دگراندیشان بدون ساختن حمایت اجتماعی و حتی طبقاتی برای آن…
با نگاهی به این لیست در مییابیم که روند تولید جامعه در ایران دوران پهلوی تا حدی بی محاسبه، فاقد دوراندیشی و مشکل زا بوده است. چیزی که سبب شد که رژیم شاه، که با انقلاب سفید فاز تولید جامعه را به پایان برده بود، در فرصت کوتاهی بعد از آن با معضل جدی بازتولید جامعه مواجه شد. به این معنا که اعضای جامعه، که اکثریتشان احساس میکردند جامعهی جدید به آنها نه ارائه که تحمیل شده است، شروع به مقاومت منفی و کارشکنی کردند و مشروعیت رژیم پهلوی را به صورت تدریجی به چالش کشیده و در یک مقطع، که احساس قدرت کردند، کل ساختارهای تولید شدهی دوران پهلوی را فلج کرده و با یک انقلاب به بازتولید متفاوت آنها مشغول شدند. انقلاب سال ۵۷ نماد شکست روند بازتولید جامعهی تولید شده توسط پهلویها بود.
کمتر کسی است که این را انکار کند که تحمیل فضای غیر مذهبی با وارادت فرهنگ و تمدن غربی در یک جامعه سنتی و تحت سلطهی مذهب غرب ستیز، تنشهای فرهنگی و اجتماعی عمیقی را آفرید که مورد بهره برداری روحانیت شیعه قرار گرفت و از این رهگذر، آنها پیاده نظام لازم برای پایان بخشیدن به تلاش خاندان پهلوی در تداوم بخشیدن به جامعهای که تولید کرده بودند را به دست آوردند.
تجربهی بعد از انقلاب
انقلاب سال ۵۷ معروف به انقلاب اسلامی، تلاش بخش سنتی-مذهبی جامعه بود برای توقف بازتولید جامعهی مدرن گرای ساخته و پرداختهی سلطنت پهلوی و آغاز تولید یک جامعهی متفاوت در مسیری کمابیش برخلاف آن. بخش مهم این تلاش در دههی نخست انقلاب صورت گرفت. این دهه زمانی است که رژیم اسلامی تلاش میکند با تکیه بر برخی دادههای مذهبی و ایدئولوژیک و بر اساس روش آزمایش و خطا، پایههای یک جامعهی جدید را بنیان گذارد. جامعهای رو به عقب و فاقد هرگونه معماری از پیش طراحی شده. جامعهای منطبق با یک ایدئولوژی تعریف نشده و پاسخ گوی عقدههای فرهنگی، اجتماعی و طبقاتی حاکمان نو.
رژیم اسلامی در این زمینه از هر امکانی بهره برد: کشتار، اعدام، سرکوب، تبعید، زندان، ترس، فریب، جنگ، خدعه، مسخ، مذهب و غیره. حاصل این روش از تولید جامعه از همان ابتدا مشخص بود: این که جامعه نمیتواند یک روند بازتولید عادی داشته باشد. به همین دلیل، برای برداشتن موانع از سر راه خود، رژیم اسلامی به روش رادیکال حذف روی آورد. حذف فیزیکی تمام لایه هایی از مردم که نمیخواهند با زبان خوش به بازتولید جامعهی اسلامی استبدادی در حال تولید بپردازند. کشتارهای دههی شصت و همین طور حبس و تبعید گستردهی مخالفان و اخراج و تصفیههای اداری نماد این جریان حذف بود. رژیم تصور میکرد که با حذف فیزیکی میتوان معضل اجتماعی را حل کرد.
پس از آن، در دههی هفتاد خورشیدی، رژیم به استفاده از روشهای دیگری برای تسهیل بازتولید جامعه روی آورد. پیش گرفتن گفتمان کم خشونت تر و به راه انداختن مصلحت گرایانهی جریان اصلاح طلبی که تا نیمهی دههی هشتاد ادامه یافت. در این مدت جامعه با حرکت هایی مانند قیام دانشجویی تیر ۷۸ نشان داد که همچنان آمادگی برای بازتولید داوطلبانهی جامعه استبداد زدهی ساختهی روحانیت را ندارد. از این پس سیاستهای خشن تر و تنبیهی برای طبقهی متوسط در دستور کار قرار گرفت تا فشارهای سیاسی، اجتماعی و معیشتی این طبقه را به رعایت اجباری نظم اجتماعی وادارد. این روند، به همراه تارومار کردن پایههای جامعهی مدنی در دوران نخست ریاست جمهوری احمدی نژاد (۱۳۸۸-۱۳۸۴) ادامه پیدا کرد. بار دیگر در سال ۱۳۸۸ جامعه عدم تمکین خود در مقابل منطق ضد اجتماعی و ضد انسانی حاکم را به نمایش گذاشت. پس از این حرکت مهم، رژیم ایران از اطاعت داوطلبانهی جامعه در بازتولید نظم حاکم قطع امید کرد و در یک اقدام رادیکال به بازنگری در مدل جامعه پرداخت. از دورهی دوم احمدی نژاد فاز تازهای از تولید جامعهای به مراتب بسته تر، فقیرتر و قانون گریزتر آغاز شد. این یک گام دیگر در شکل دهی به یک جامعه عقب مانده تر و سرکوب شده تر بود.
شرایط کنونی ایران در ۱۳۹۸ در واقع حاصل این مرحلهی رفوی تاریخی تولید معیوب جامعهی ایران توسط خود رژیم است که از سال ۱۳۸۹ به این سو با اقداماتی رادیکال مانند حذف یارانهها و استقرار رابطهی ارباب و رعیتی میان شهروند و دولت، پایان بخشیدن به حیات تشکلهای سیاسی اصلاح طلب که تا آن موقع مورد مدارا قرار میگرفتند، حذف خصلت تولیدی از اقتصاد و پایان دادن به استقلال مالی بخش خصوصی غیر وابسته، انتقال ثروتهای عمومی از دولت به بخش خصوصی خودی (خصولتی)، پایان بخشیدن به حیات تشکلهای مدنی، صنفی و شهروندی، تهاجم محتوایی به آموزش عالی و آموزش و پرورش، گسترش بی سابقهی فساد جنسی و اخلاقی و تسهیل دسترسی به مواد مخدر ارزان و نیز درگیر ساختن میلیونی مردم در فرایندهای قضایی، درمانی، مالی، معیشتی و امثال آن را شامل میشود. در این الگوی جدید در واقع رژیم اسلامی بر آنست که با تولید یک ضد جامعه، ایرانیان را به حیات مادون مدنی مبتنی بر قانون جنگل عادت دهد. سفارش نظام به مردم این است که اگر میتوانید بر دوش دیگران سوار شوید بقای خود را تامین کنید، اگر نه، پذیرای نیستی و مرگ باشید. «ضد جامعه» در این جا اشاره به مجموعهای دارد که در آن انسانها به جای تلاش برای همزیستی، هم فهمی و همبستگی به سوی خودزنی، کج فهمی، انزوا طلبی و دگرستیزی حرکت کنند. این الگوی وحشتناک ساخته و پرداخته در دههی نود خورشیدی میرود که کشورمان را با یکی از بدترین و سیاه ترین دوران تاریخ چند هزار سالهی خود مواجه سازد. شرایطی که از حالا زمزمههای آن میآید. دورهای که در آن، بر طبق پارهای از گزارشها، سرقت اجساد تازه دفن شده از گورها و بیرون کشیدن اعضای بدن آنها برای فروش جهت مصارف پزشکی و کسب درآمد، فقط یکی از هزاران هزار نمود فاجعهی تمدنی و فروپاشی اخلاقی، انسانی و اجتماعی آنست.
به این ترتیب میبینیم با وجود آن که ما از عمر چهل سالهی رژیم جمهوری اسلامی صحبت میکنیم، باید به این دقت داشت که سی سال حیات نظام با ده سال بعد از جنبش سبز و ارادهی نظام برای تیر خلاص زدن به ایران قبل از ۸۸ و ساختن یک ضدجامعهی جهنم وار لازم است. ما اینک در دهمین سال حیات این برزخ سیاه اجتماعی هستیم. مردمی گرسنه، بیمار، خسته، فرسوده، اعتیاد زده، به فساد کشیده شده، غارت شده، بی اعتماد، عصبی، خودزن و دگرستیز. جامعهای که دیگر به ارزشها بی اعتنایی نمیکند با آنها دشمنی میکند. تردید نکنیم که رژیم اسلامی در ادامهی این مسیر و برای حفظ حداقلی از بقا برای خود، کشورمان را به شرایطی فرو خواهد برد که دورههای هزیمت و تصرف ایران توسط اسکندر، اعراب و مغولها در کنار آن دورههای شکوه و عظمت تاریخ ما محسوب خواهد شد.
این شرایط توسط جامعه شناسان داخل کشور که از نزدیک اوضاع را رصد میکنند به عنوان انفجار «آتشفشان» معرفی شده است. تردید نکنیم که هشدار آنها، با زبانی که آغشته به ملاحظات امنیتی است، زنگ خطری است که حتی گوشهای کر هم میشنوند. مسیر حرکت جامعه به سمت تلاشی اجتماعی از یک سو و قوم گرایی و جدایی طلبی از سوی دیگر یک کوکتل انفجاری است که بیش از ۹۰ میلیون ایران داخل و خارج از کشور را غافلگیر خواهد کرد. به نحوی که مثال یوگسلاوی برای شرایط قابل پیش بینی کشورمان به شوخی میماند.
چه باید بکنم
اینک ما هستیم و این شرایط مشخص وخیم و آبستن فاجعه. با فروپاشیدن دستگاه دولت در ایران، که به واسطهی ترکیب شرایط داخلی و تحریمها و فشار خارجی و حتی خطر جنگ در راهست، جامعهای که از یک سو دیگر سرنیزهی بالاییها را بر سر خود احساس نخواهد کرد و از سوی دیگر، در درون خود دچار تلاشی اجتماعی و انحطاط اخلاقی شده است، به جان خود خواهد افتاد و ما شاهد یکی از سیاه ترین دوران انسان ستیزی، جنگ فراطبقاتی و ضعیف کشی در ایران خواهیم بود. فراموش نکنیم که درست صد سال پیش، در جریان قحطی بزرگ مردم ایران، در شرایطی به مراتب ملایم تر از این به رفتارهایی روی آوردند که در آن کودکان یتیم دزدیده، کشته و خورده میشدند و در نهایت تقریبن از هر دو ایرانی یکی تلف شد.
پس، شرایطی که در انتظار کشورمان است آن قدر هولناک است که هر گونه فرجهی خودفریبی را از ما سلب کرده و هر ایرانی مسئولی را در مقابل این سوال قرار میدهد که «چه باید بکنم؟» این با پرسش معروف «چه باید کرد؟» متفاوت است. زیرا که آن سوال معروف بیش از حد کلی، سوم شخص و مجهول است. در حالی که پرسش چه باید بکنم به طور بدون واسطه به پرسشگر باز میگردد. هر کدام از ما اینک باید این سوال فردی را از خود بپرسیم و به فراخور این که چه جایگاهی داریم به آن پاسخ دهیم.
ما در مقام یک شهروند ایرانی میتوانیم یکی از این سه جایگاه را برای خود در نظر بگیریم: شهروند منفرد، بازیگر اجتماعی و فعال سیاسی.
• شهروند منفرد کسی است که نه در هیچ حرکت جمعی و مدنی و شهروندی و نه در هیچ تشکل سیاسی عضویت یا فعالیت ندارد. او میتواند از خود بپرسد وظیفهی من در این شرایط که رژیم و دشمنان بیرونی، ایران را به سوی درهی سقوطِ جنگ آب و قحطی و تجزیه هل میدهند چیست و من چه باید بکنم.
• بازیگر اجتماعی شهروندی است که در یک فعالیت یا تشکل مدنی به کار مشغول است یا دارای موقعیتی است که توسط دیگران دیده و خوانده شود و میتواند بخشی از جامعه را، در حد کم یا زیاد، به حرکت درآورد. و در نهایت،
• فعال سیاسی به معنای عضو یک تشکیلات سیاسی است؛ از اعضای تشکلهای سیاسی است که وظیفهی سازمانی آنها ایجاد تغییر در جامعه است.
سوال چه باید بکنم برای شهروند منفرد پاسخهای متفاوتی میتواند داشته باشد. به طور مثال به خود بگوید هیچ کاری نکنم، به اعتیاد و خودکشی روی آورم، به فکر خودم و خانوادهام باشم، به فکر فراراز مملکت باشم. ویا پاسخ هایی مثل این که دست از انفعال و انتظار بردارم، با سایر هموطنان صحبت کنم و همفکری کنم که چه طور کشورمان را نجات دهیم، به عضویت تشکلهای مدنی و شهروندی در بیایم، چنین تشکل هایی را بسازم، به احزاب سیاسی مردمی بپیوندم، به مبارزه و اعتراض دست بزنم و…
بازیگر اجتماعی هم پاسخهای گوناگونی به پرسش چه باید بکنم خواهد داشت: منتظر شویم ببینیم چه میشود، فقط تشکل خود را حفظ کنیم خودش هنر بزرگی است و یا، تشکل خود را فعال تر کنم، با سایر تشکلهای مدنی و شهروندی ارتباط برقرار کنم، شبکه سازی کنم، در تدارک اعتصاب سراسری باشیم، اعتراضات ملی را سازماندهی کنیم و آمادهی اقدامات بزرگتر شویم،….
عنصر سیاسی و تشکیلاتی نیز برای جواب به سوال چه باید بکنم میتواند پاسخ دهد، بهتر است که همین کاری را که از دستمان بر میآید انجام دهیم و بیشتر از خود انتظار نداشته باشیم، صبر کنیم ببینیم اوضاع به چه سمت و سویی میرود و ما هم رصد کنیم، و یا این که، با چه اقدامی میتوانم انفعال تشکل خود را بشکنم و آن را فعال سازم، چگونه میتوانیم با تشکلهای دیگر ارتباط فعال تری برقرار کنیم، چگونه میتوان اتحادهای موردی و مشخص و تاکتیکی ساخت و اپوزیسیون را فعال کرد، چگونه میتوان رابطهی فعال تری با جامعه داشت، چگونه میتوان در درون کشور وارد فاز عمل و کنش و اقدام شد،…
به عنوان نتیجه گیری
مشترکات میان جامعهی عراق و ایران در چارچوب مفاهیم مطرح شده در این کار کم نیست. هر دو کشور از یک روند تولید جامعهی خشن و غیر مردمی رنج میبرند. یکی به واسطهی اشغال آمریکا و ساختن یک دمکراسی پوشالی و قوم گرا دیگری به دلیل ملاحظات امنیتی و منفعت گرایانهی یک رژیم اسلامی در بن بست و بی آینده. در هر دو کشور روند بازتولید عادی و متعارف جامعه با اشکال مواجه شده است. تردیدی نداریم که جامعهی ایران هم، همانند جوامع لبنان و عراق، در غلیان خاموش است و بسیاری از پارامترهای مثبت و تغییر طلب را هم در خود دارد. اما بحث در مورد درک عنصر زمان است و این که وقتی دیر شد، تمام تلاش ما آب ریخته را به کوزه بر نخواهد گرداند. پس، هشیار باید بود. از خود بپرسیم چرا ملتهای دیگر دارند از عنصر زمان بهره میبرند و ما نه. چرا عقب هستیم؟ آیا این تاخیر برایمان به قیمت نبود در صحنهی آینده تمام نمیشود؟ بسیاری ایراد میگیرند یا تذکر میدهند که نباید به این حرکتهای مردمی چندان دل بست، چرا که آیندهی روشنی ندارند و از عنصر رهبری و امثال آن برخوردار نیستند. این صحیح است، اما فراموش نکنیم، بر اساس دستگاه نظری این مقاله، آن چه در عراق یا لبنان میگذرد بیشتر از آن که تلاشی باشد برای تولید جامعهای خوب، کوششی است برای توقف بازتولید یک جامعهی بد. میان این دو البته فاصلهای زیاد است و چنان چه در ابتدا گفتیم، تولید جامعه به فکر و طرح و برنامه نیاز دارد، کاری که شورشیان در خیابان به تنهایی و در بستر زد و خورد و زیر آتش گلولههای تک تیراندازان نه چندان گمنام قادر به انجام آن نیستند. اما این جوانان غیور، اگر نمیدانند چه میخواهند میدانند چه نمیخواهند. و چنان چه گفته شد، برای تولید یک جامعه مطلوب، نخست باید بازتولید جامعهی نامطلوب را متوقف کرد. این جاست که میبینیم بحث هایی از این دست تا چه حد لازم است تا روشنفکر و کارگر و معلم و دانشجو مجهز به یک درک نظری به صحنه بیایند. یک دستگاه نظری مانند آن چه در این جا آمد به ما میآموزد که متوقف کردن بازتولید جامعه برای تولید جامعه یک شرط ضروری است، اما شرط کافی نیست. مردم عراق و لبنان و ایران و پاکستان هم چنین نیاز دارند که بدانند چرا به خیابان آمدهاند، بدانند چه میخواهند، بدانند هزینهی آن چه میخواهند چیست و به ویژه بدانند چگونه میخواهند به خواستهای خود برسند. تجربهی لبنان و عراق نشان میدهد باید بدانیم و به میدان بیایم. پس،
• اگر بدانیم و به میدان نیاییم باختهایم.
• اگر ندانیم و به میدان بیاییم باختهایم.
• زمانی برنده هستیم که بدانیم و بیاییم.
تولید جامعه نیاز به دو عنصر آگاهی و سازماندهی دارد. آگاهی به معنای تشخیص درست منافع جمعی که بر مبنای آن باید دانست که به دنبال چه هستیم و چرا و چگونه. و سازماندهی، برای آن که بتوانیم آن چه را میخواهیم در عمل برنامه ریزی کرده و دنبال کنیم و مشکلات اجرایی، مدیریتی و لجستیکی آن را حل و فصل نماییم. روزی که ملتهای منطقه با این دو عنصر آگاهی و سازماندهی به صحنه بیایند هم میتوانند رژیمهای فاسد و ناکارآمد خود را پایین بکشند و هم جنگ و فقر در خاورمیانه را با صلح و پیشرفت جایگزین کنند. هر یک از ما میتواند بازیگر تولید جامعهای نو و متعالی باشد. بیایید بخشی از این جریان آینده ساز باشیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای آشنایی با نظرات کورش عرفانی از برنامههای تحلیلی وی در تلویزیون دیدگاه دیدن کنید: www.didgah.tv
آدرس ایمیل برای تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com
گویا
پانویس:
۱- نگارنده این دستگاه نظری را برای ارائهی مواضع جبههی جمهوری دوم مورد استفاده قرار داده است. آن کار به صورت یک سخنرانی ضبط شده در جلسهای که جبههی جمهوری دوم در پاریس و در تاریخ ۱۶ نوامبر ۲۰۱۹ برگزار میکند ارائه خواهد شد و بعد در یوتوب تلویزیون دیدگاه قرار خواهد گرفت.
۲- Macrosociology
۳- Social Production
۴- Social Reproduction
۵- Totalitarian
۶- «روابط متقابل پویا» معادلی است که نگارنده بری واژه و مفهوم «دیالکتیک» مورد استفاده قرار میدهد.
۷- Sociology of change
۸- Formalistic
۹- Sub-culture
۱۰- Counter-culture
۱۱- مطالب مهمی در مورد شرایط جامعه شناختی و روانشناختی ایران در این نوشتار یافت میشود: آیا فروپاشی سیاسی و اجتماعی در انتظار ایران است؟
۱۲- اشاره به قحطی بزرگ، معروف به «هولوکاست ایرانی» هستیم که توسط ارتش بریتانیا در ایران کلید خورد و در آن نزدیک به ۴۶ درصد از مردم ایران از گرسنگی و بیماری جان خود را از دست دادند.