Home ستون آزاد آرشیو ستون آزاد عبدالکریمی، سودای وفاق و جهد بی‌توفیق- علیرضا موثق

عبدالکریمی، سودای وفاق و جهد بی‌توفیق- علیرضا موثق

دکتر بیژن عبدالکریمی به دفعات، اشاره کرده‌است که ما ایرانیان به «دولت-ملت» نرسیده‌ایم و «دو ملت در یک کشور» هستیم و از زمان مشروطه تاکنون، چالش بین سنت و مدرنیسم، مهمترین مسئلهٔ فراسوی جامعهٔ ما بوده‌است. دکتر عبدالکریمی می‌گوید که حکومت پهلوی، به قشر سنتی در جامعه اهمیت نمی‌داد و نقشی مناسب در قدرت سیاسی و سهمی شایسته در تمهید امور اجتماعی برای آنها قائل نبود و به تبع این امر، بخش سنتی جامعه نیز در مقابل سیاست‌های توسعه‌گرای حکومت پهلوی مقاومت می‌کرد و همدلی لازم را نداشت و نهایتاً رژیم سیاسی وقت را سرنگون ساخت. در وهلهٔ بعد، حکومت اسلامی پس از انقلاب ۵۷، از همین منطق مذکور، منتها در جهتی معکوس تبعیت کرد و به مطالبات قشر مدرن جامعه توجه نکرد و آنها را جزء مردم ایران محسوب ننمود و واکنش لایهٔ محذوف در جامعه نیز مقابله با حکومت اسلامی و عدم همراهی با سیاست‌ها و برنامه‌های آن است و مآلاً شکاف و تنش بین بخش مدرن و سنتی جامعه به حدی جدی شده‌است که منافع ملی را تهدید می‌نماید و مدام در قالب جنبش‌های اجتماعی و اعتراضات عمومی ظهور می‌کند. دکتر عبدالکریمی پاسخ مناسب به این چالش را گفتگو بین طرفین و حاکمیت عقلانیت بر موقعیت و نهایتاً وفاق و وحدت بر مبنای نقاط مشترک می‌داند و خودش نیز می‌کوشد تا در قالب «کنش‌گری مرزی»، زبان و مرادِ هر یک از طرفینِ این منازعهٔ فرهنگی و اجتماعی را برای طرف دیگر ترجمه کند و به فهم متقابل مدد برساند. دکتر عبدالکریمی بخش مدرن جامعه و اپوزیسیون را دعوت می‌کند تا به دستآوردهای نظامی و امنیتیِ حکومت اسلامی در حفظ تمامیت ارضی و نیز به نقش مخرب کشورهای غربی و یا به تعبیر دکتر عبدالکریمی، به سهم «نظام سلطه» در مشکلاتِ کنونی کشور توجه کنند و همچنین به حکومت اسلامی، برادری و خیرخواهیِ خودشان را ثابت نمایند و اعلام کنند که در مقابل نظام سلطه و تهدیدات خارجی، در کنار حکومت اسلامی خواهند ایستاد. دکتر عبدالکریمی به دفعات، ضمن انتقاد به سیاست داخلیِ حکومت اسلامی و با اشاره به عقب‌ماندگیِ تاریخی و فرهنگی‌ِ حاکمان، سیاست خارجی‌ِ ولی فقیه را با عناوینی چون «شاهکار» ستوده‌است و البته تذکر داده‌است که اگر گفتمان انقلاب، سوژهٔ مدرن و بخش نوگرای جامعه را درک نکند و به رسمیت نشناسد، دستآوردهایش تباه خواهد شد.

به نظرم در مورد ایده‌ها و مواضع دکتر عبدالکریمی، ملاحظاتی انتقادی را می‌توان مطرح کرد که در این مجال به اختصار توضیح می‌دهم:

۱) عقلانیت، سه ساحت دارد: الف) عقلانیت نظری، به معنی موزون کردنِ میزانِ دلبستگی به یک باور متناسب با میزان قوتِ دلایلِ مؤید آن باور. ب) عقلانیت عملی، به معنی انتخاب اهداف ارزشمند و مطلوب و نیز انتخاب وسایل مناسب که با کمترین هزینه و بیشترین سرعت، نیل به اهداف را ممکن سازد. پ) عقلانیت گفتاری، به معنای صورتبندی مفهومی مراد خویش بدونِ اغماض و ابهام و اجمال و اطناب.

۲) قائمهٔ عقلانیت، استدلال‌گرایی است و استدلال، مانند زبان، امری خصوصی نیست و باید بین‌الاذهانی و نیز مبتنی بر منابع معرفتِ عمومی باشد. اگر کسی برای توجیه مدعای خویش به «شهود معنوی یا وحی» استناد کند، سخنش ارزش معرفتی ندارد و نمی‌تواند از دیگران انتظار تصدیق داشته باشد، مگر اینکه مدعا را با دلایل صحیح و سالم موجه نماید.

۳) گفتگو حداقل به دو شرط نیاز دارد: الف) استدلال‌گرایی و به عبارت دیگر، وجودِ داور و ترازویِ مرضی‌الطرفینی به نام استدلال. ب) پرهیز از تعبد و جزم و جمود و تعصب، و آمادگی برای تغییر و اصلاح باور‌های خویش در صورت اقامهٔ استدلالِ نقیضِ آن باورها.

۴) اسلام به واسطهٔ دیگری‌ستیزی و جواز «کودک‌همسری، برده‌داری، قتل مرتد، قتل ساب‌النبی، شلاق، قطع دست، قطع پا، سنگسار، قصاص، تبعیض علیه زنان/کافران و امثالهم» با عدالت و اخلاق و حقوق بشر تعارض دارد. علاوه بر تعارض احکام فقهی مدنظر با عدالت، آموزه‌های اعتقادی اسلام در تعارض با عقلانیت است؛ زیرا نه تنها دلیلی برای اثبات وجود خدای قرآن، یعنی وجود خدای متشخص و انسانوار و خالق، و نیز عالم و قادر و عادل مطلق و یا نبوت و معاد وجود ندارد، بلکه به اقتفای قوت دلایلِ نقیض، مدعیات مذکور می‌بایست تکذیب شوند. بدین‌ترتیب، گفتگو بین اسلام با مدرنیسم یا گفتگو بین بخش سنتی و اسلامگرای جامعه با مدرن‌ها و نوگرایان، در مبانی و اصول ممتنع به نظر می‌رسد. انسان‌ها به نسبتی که از اسلام و هرگونه ایدئولوژیِ «توتالیتر و استبدادی و خردستیز» عدول می‌کنند و فاصله می‌گیرند، می‌توانند به عقلانیت و عدالت و اخلاق تقرب یابند. قرآن که الگوی مسلمانان راستین است نیز استدلال‌گرا نیست و مدام از «مغالطه و تهدید با جهنم و تطمیع با بهشت و فحاشی» استفاده می‌کند، یعنی به نیروهای «برانگیزاننده و وادارنده» به جای نیروی «باوراننده» متوسل می‌شود؛ زیرا اسلام نمی‌تواند مدعیات خردستیزش مثل نبوت را با استدلال موجه سازد و لذا استدلال‌گرایی، برای اسلام، خودشکن است.

۵) شیعهٔ ۱۲ امامی، تعارضش با عقلانیت، به سبب ادعای وجود امام زمان ۱۲٠٠ ساله، نسبت به تعارض اسلام با عقلانیت، مضاعف است و حکومت اسلامی در ایران بر مدعای کاذبِ وجود امام زمانِ ۱۲٠٠ ساله استوار است. به عبارت دیگر، بنیان حکومت اسلامی در ایران بر جهل است و از حیث مقولهٔ «حمایت و تقویت»، با لایهٔ فرودست فرهنگی در جامعه، رابطه‌ای دیالکتیکی دارد؛ هم آن را حمایت و تقویت می‌کند و هم از جانبش حمایت و تقویت می‌شود. از طرف دیگر با بسط مدرنیسم و عقلانیت استدلالی، روز به روز عقبهٔ اجتماعیِ حکومت اسلامی کاهش می‌یابد.

۶) حکومت اسلامی در ایران، ظلم و تبعیض ساختاری دارد و حق حکومت را به نحو پیشینی، منحصر به آخوندها و فرقهٔ شیعیان ۱۲ امامی کرده‌است. میزان استبداد و بسته‌بودن در نظام سیاسی در حدی‌ست که حتی تمام فرقه‌های اسلامی نمی‌توانند حسب صلاحیت علمی و اخلاقی، وارد کثیری از مناصب سیاسی و مدیریتی شوند، چه رسد به «نامسلمانان و پیروان ادیان دیگر و لامذهب‌ها». چنین ساختاری نمی‌تواند متفکرین را برای خدمت به توسعهٔ کشور جذب کند؛ زیرا در جهان، حتی یک انسان متفکر یافت نمی‌شود که ادعای وجود امام زمان ۱۲٠٠ ساله را تصدیق کند، خاصه آنکه برای ورود به قدرت سیاسی و مناصب مدیریتی، باور به تئوری «ولایت مطلقهٔ فقیه» که خلاف عقلانیت و عدالت و اخلاق است نیز لازم است.

۷) بخش مدرن جامعه، خواستار حکومت دموکراتیکِ سکولار می‌باشد و بنیان و ساختار حکومت اسلامی در ایران را جاهلانه و ظالمانه می‌داند. اگرچه عموم بخش نوگرای جامعهٔ ایران با سرنگونی حکومت از مجرای حملهٔ نظامی بیگانگان مخالف است، اما آشکارا تغییر حکومت به نحو خشونت‌پرهیز و غیرانقلابی را آرزو دارد. با این وصف، اثبات «برادری» به حکومت اسلامی که پیشنهاد دکتر عبدالکریمی است، با چالشی اصیل و اساسی مواجه می‌شود و به نظر می‌رسد که حاکمان نیز به این واقعیت تفطن دارند که معترضین، خواهانِ تغییر ساختاری حکومت اسلامی و براندازی هستند و فاشیسم مذهبی و استبداد دینی با لیبرالیسم و آزادی، نمی‌توانند برادرانه صلح کنند و لذا حاکمان به تضاد آشتی‌ناپذیر از ناحیهٔ ماهیتِ خویش با مدرنیسم و لیبرالیسم واقف می‌باشند. اسلام و حکومت اسلامی، خصم عقلانیت و عدالت هستند و «آزادی»، یکی از حقوق بنیادین انسان و از مؤلفه‌های عدالت است. تعارض اسلام و حکومت اسلامی با آزادی را می‌توان در ذیل عنوانِ تعارض با عدالت، صورتبندی مفهومی کرد.

۸) حکومت اسلامی در ایران و عقبهٔ اجتماعی‌اش، همانطور که مصطفی ملکیان نیز بالاخره پذیرفت و اعلام کرد، قابل گفتگو و اصلاح‌پذیر نیستند؛ زیرا از یک طرف، استدلال‌گرا نمی‌باشند و یکسری خرافات و اباطیل و احکام داعشی را سخن الله و حقیقت مطلق می‌دانند و از طرف دیگر، به تعبد و جزم و جمود و تعصب دچار هستند و آمادگی برای تغییر و اصلاح باورهایشان را ندارند. حکومت اسلامی در ایران، همواره به خاطر فشار اجتماعی و عوامل غیرمعرفتی تن به تغییر برخی از رفتارهای جاهلانه و ظالمانه‌اش داده‌است و در این خصوص می‌توان به مصادیقی چون موضع نظام سیاسی در قبال ویدئو و ماهواره و حجاب اجباری و یا حتی پایان دادن به جنگ هشت ساله با عراق اشاره کرد. در نتیجه، نظر به دلایلی که بیان شد، راه نیل از «وضعِ موجودِ نامطلوب» به «وضعِ مطلوبِ ناموجود»، مبارزات مدنی و تحریم انتخابات و توازن قوا و یا به عبارت دیگر، توسل به علل غیرمعرفتی است و نه وفق پیشنهاد دکتر عبدالکریمی، تلاش برای گفتگو؛ زیرا هیچ انسان عاقلی امید ندارد تا به کرگدن، نواختنِ پیانو بیاموزد.

۹) دکتر عبدالکریمی، از جمله به سبب تعلق به نحلهٔ «هایدگریسم اسلامی»، چندان به استدلال‌ورزی و موزون کردن باور با دلیل عنایت ندارد. حفظ تمامیت ارضی، تنها یکی از وظایف متعدد حکومت است و میزانِ «جهل و ظلم و نقص و ضعف و ناکارآمدی» در حکومت اسلامیِ ایران از جمیع وجوه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، چنان زیاد است که عمل به وظیفهٔ «حفظ تمامیت ارضی»، قادر به ایجاد محبوبیت و مشروعیت برای نظام سیاسی در بین معترضین نیست. در خصوص سیاست خارجیِ حکومتِ ولایت مطلقهٔ فقیه که دکتر عبدالکریمی آن را «شاهکار» می‌داند و نیز در مورد نقش نظام سلطه در مشکلات ایران باید پرسید که چرا در بین حدود دویست کشور در جهان، تنها چند حکومت معدود چون کرهٔ شمالی و حکومت اسلامیِ ایران با حکومت‌هایِ کشورهایِ غربی تخاصم دارند؟ اگر سیاست خارجیِ حکومت اسلامیِ ایران در حدی مطلوب است که «شاهکار» نام می‌گیرد، سیاست خارجیِ حکومت ترکیه و مالزی و سنگاپور و ویتنام، چه امتیاز و نمره‌ای می‌گیرند؟ یعنی حکومت‌هایی که با «تدبیر و درایت و خلاقیت و فرصت‌شناسی» و با «تشخیصِ منطق موقعیت و میزان امکانات» و با «موزون کردن آرمان‌ها با واقعیات»، به تعامل سازنده با حکومت‌های غربی در جهت تأمین منافع ملی خویش می‌پردازند و با «توهم و تفرعن» در سودای تولید آلترناتیو برای مدرنیسم یا حذف اسرائیل نیستند. مصداق خسارت‌بار دیگر در حوزهٔ سیاست خارجی، جنگ هشت‌ساله با عراق است که سهم و نقش حکومت اسلامیِ ایران از دو حیث قابل توجه است: الف) شروع جنگ به واسطهٔ اشغال سفارت آمریکا، دعوت مردم عراق به شورش علیه صدام، شعار نابودی اسرائیل و نیز شعار صدور انقلاب. ب) طولانی شدن جنگ با عراق به مدت حدود شش سال، پس از آزادیِ اراضی اشغالی.