ریشه یابی رویدادهای صد ساله ایران و راه کارها- مسعود حکمی
پيش گفتار
در اين نوشتارهرجا سخن ازدانستن ميشود، آن دانايي پويايي درنظراست كه درجامعه آنچنان گسترش يافته باشد كه بدل
به وژدان جمعى ومنجربه دگرگونيهاى ريشه اى به شود. اينك اين پرسش پيش مى آيد كه راهكاررسيدن به آن چيست؟
از ديگر سوي توجه خواننده را جلب مى كنم به اينكه ض (ضميمه) هاى رجوع داده شده براى تأكيد نوشته نويسنده آورده شده وبه معنى اين نيست كه مطلب ياد شده از آنجا گرفته شده. بيشترين منابع، نه همه آنها، از كتاب هاى رايگان در باشگاه ادبيات گرفته شده كه پس ازنسخه نخست اين نوشتارافزوده شده ورجوع به آن بى هيچ دشوارى ممكن است. ديگر آنكه كوشش شده اين نوشتار كوتاه، زمينه يك بررسى تطبيقى باشد، آنچنانكه آشكاركننده ضعفها، اشتباهات تكرارشده و نمودارى باشد براى ريشه يابى اشتباهات باشد. اگرمى دانستيم چه مى خواهيم وضعفهاى خود را از پيش در نظرگرفته بوديم، شايد روش دراز مدت عزى را آزموده بوديم، آنگاه مشروطه، نهضت ملى مصدقى وانقلاب ٥٧ ازدست نمى رفتند. چرا اينهمه تكرار؟! جزئيات بيشترى در ضمايم و به ويژه ضميمه ٤ در اين نسخه افزوده شده.
در پاسخ به پرسش يادشده، بايد گفت كه دادن راهكاردليل اصلى اين نوشتاراست، با توجه به همه سختيها وريزه كارى هاى پيچيده درجامعه شناسى جمعى و به ويژه در نظر گرفتن نقش نيروهاى بيرون از ميهن و برخوردهاى جهانى، درميابيم كه كاستي هاى اجتماعى، فرهنگى، سياسى، اقتصادى وبه ويژه در نظر گرفتن احساس حقارت ملى پس از شكست هاى دوران فتحعلى شاه قاجار؛ نقش برجسته ترى از دخالتهاى بيگاانه در تيره روزى كنونى اين سرزمين دارد. آماج ديگر اين نوشته آنست كه بتواند همدلى منجربه همكارى بين افراد و گروه هاى گوناگون سياسى بر پايه مشتركا تشان ايجاد گرداند. در اين نوشتار نخست به تحليل پديده هاى درون زاد جامعه خود ميپردازم و سپس پيش از ارايه راهكارها ، به تحليل اثرات دخالت بيگانگان خواهم پرداخت به دون آنكه تأثير متقابل عوامل درونى وبيرونى بر يكديگر را نا ديده گرفته باشم. در اين راستا، بخشى را به نقد اجتماعى وچرايي رويداد هاى سرنوشت ساز تاريخ معاصر و واكنشهاى اجتماعى گروه هاى گوناگون شهرى اختصاص خواهم داد، چه از اين پس هرگونه جنبش اجتماعى در ايران از شهرها آغاز خواهد شد.
بايد همينجا بيافزايم كه همه كوشش درفشرده گويي به كاررفته تا خواننده كانون توجه خودرا به بنياد سخن بگذارد. هم از اينروست كه به اشاره بسنده شده به گونه اى كه اگر خواننده شايسته ديد خود به پژوهش به پردازد كه آنچه آرائه شده چشم بر هم زدنى است از تاريخ صد و چند ساله گذشته ميهن.
درهمين راستا، كوشش شده هر بخش تصويرى زنده وقابل لمس از كاستي هاى فردى، اجتماعى و فرهنگى و برآيند هاى ميان مدت و دراز مدت آن به دست دهد و نيز توانايي و كاستى هاى نيروهاى درون و برون مرزى چنان آشكار گردد كه دست آورد هربخش چون آجرى زيربناى ساخت بخشهاى پسين باشد كه در آخر، بتوان ازآن پايگاهى براى آرائه راهكار فراهم ساخت.
اميد آنست كه هم ميهنان در پيگيرى اين راه از اين نوشته بسان حلقه اى از زنجيره رها سازى ميهن ازگردباد سهمگينى كه درآن گرفتاريم بهره جويند كه تنها مشاركت، همدلى، وپيگيرى پيوسته ضامن رسيدن به هدف دردرازمدت خواهد بود.
ياد آورى اين نكته ضروريست كه دراين نوشتار، از شيوه برخورد قابل لمس، نه انتزاعى، بهره گرفته شده وبرهمين پايه است كه از مصاحبه هاى شخصيت ها و از طيف هاى گونه گون سياسى، در ضميمه ها بهره مند شده أم.
خواندن اين ضميمه ها بى درنگ پس از خواندن هر بخش، به خواننده پيشنهاد مى شود كه گاه مهمتر ازيادشده هاى آن بخش است.
به اميد روزى كه ايران استقلال خود را باز يابد، كه رسيدن به آزادى بى استقلال در جهان ما نا ممكن است.
آغاز كلام
گروه اندكى در جهان تنفر مى فروشند، گروه بيشمارى نيز خريداران آن تنفرند، گروهى به تماشا ايستاده و از آن ميان اندك شمارى به جست و جو مى پردازند تا مگر به حقيقتى دست يابند.
از آنجا كه اين قلم مى كوشد ايران و مردمش را در چارچوب اندركنش بين نيروهاى درونى و بيرون از ايران بررسى و آسيب شناسى نمايد، آغاز سخن را به آشكار سازى انديشه راهنماى سياست مداران غرب به ويژه اروپاييان و امريكا وا مى نهم. بى شك پرداختن به آسيب شناسى تاريخى جوامع ايران در گذر زمان ،آماج نخستين اين نوشته است كه در جاى خود به آن پرداخته خواهد شد.
Memoirs of Mr. Hemphee British Spy to the Middle East
خاطرات همفر جاسوس انگليسي نخستين سالهاى ١٧٠٠ ميلادى، كه براى جدايي و اختلاف انداختن بين مسلمانان براى زمينه سازى فروپاشى امپراطورى عثمانى فرستاده شده بود. إيجاد فرقه وهابيون از برآيند كارهاى همين آقاى همفر است.
وى كه خود را چون مسلمانى درون امپراطورى جاى زده بود، در يادداشت هاى خود مى نويسد:
” هنگامى كه وحدت مسلمانان شكسته و طرف دارى آنها از يكديگر زخم خورد، نيروهايشان كاستىً يافته و آنگاه مى توانيم به آسانى نابودشان كنيم. … ما مردم انگليس، بايستى در تمام مستعمرات خود به پراكنده گى مردم و نيز رو در رو انداختن آنها با يكديگر به پردازيم؛ تا خودمان به توانيم در رفاه بوده زندگى اشرافى داشته باشيم.”
بايستى توجه داشت كه در همان دوران، دودمان صفوويه بنيان گزار شيعى گرى، با پشتيبانى بيرون از ايران در برابر عثمانى سنى مى ايستاد.
ممكن است خواننده يا شنونده اين گفتار با خود به گويد، اينك چه جاى اين سخن است؛ پس از چارصد سال بازگرديم به طوطيًه انگليسها ! اما نياز به يادآوريست كه اين قوم همانها هستند كه پس از ملى شدن نفت و كوشش هاى مصدق براى دست يابى به استقلال ، براى جلوگيرى از پا درميانى امريكا براى حل مسئله نفت ؛ به امريكايي ها مى گفتند مصدق دزد نفت ماست!!. [به نقل از محمد امينى و بر گرفته از مقاله ايشان، “در راه راست گرداندن چند ناراستی (بخش یکم)*”اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
آدينه ۶ اسفند ۱٣۹۵ – ۲۴ فوريه ۲۰۱۷ ، به خوانيد بازگويى بخشى از تاريخ نفت را ]:
“بسیار بُوَد که بیشرمی باید کرد تا غرض حاصل شود۱
اینک که پنجاه سال از درگذشت زنده یاد محمّد مصدّق می گذرد، کارزار ناراست گویی دربارهی او، همچنان برپا است و تنور پراکندن دروغ، همچنان داغ!
یکی از پذیرفته ترین ناراستی ها دربارهی مصدّق، این اتّهام است که او بارها پیشنهادهای منطقی ایالات متّحد آمریکا و بریتانیا را برای برون رفت از بحران نفت نپذیرفت و اقتصاد ایران را با ورشکستگی روبه روساخت و زمینهی کودتا را فراهم گرداند.
” نخستین ناراستی در این زمینه، اشاره به مذاکرات هشتادساعتهی مصدّق با جرج مک گی، دستیار وزیر امورخارجهی ایالات متّحده آمریکا در واشنگتن است. مصدّق در میانهی مهرماه ۱۳۳۰ (اکتبر ۱۹۵۱) برای دفاع از حقوق ایران در شورای امنیّت سازمان ملل، راهی نیویورک شد وسپس به واشنگتن رفت و به پیشنهاد دین اچسن، وزیر امورخارجهی ترومن، میانجی گری آن کشور را برای یافتن راهکاری که مورد پذیرش ایران وشرکت نفت ایران وانگلیس باشد، پذیرفت و به مذاکره با مک گی نشست.
راستی این است پس از سخنان تهدید آمیز لرد هربرت استنلی موریسون در مجلس عوام و سپس نامهی وینستون چرچیل، نخست وزیرتازهی بریتانیا به ترومن و گله مندی او از این که رئیس جمهور ایالات متّحد آمریکا، «دزد نفت ما» را به کاخ سفید راه داده، آشکار بود که دولت چرچیل و شرکت نفت ایران و انگلیس، سودای کنار آمدن با مصدّق را نداشتند. مصدّق از این رویداد بی خبر بود و صادقانه به پای مذاکرات نشست. وارونه نویسان تاریخ می نویسند که در پایان این گفت و گوهای مصدّق با مک گی و دستیارانش، «او همهی پیشنهادهای منطقی آمریکا را رد کرد تا پیروزمندانه به ایران باز گردد»! راستی های تاریخ با این داوری ها، خویشاوندی دوری هم ندارند. دین اچسن در یادماندهی خود می نویسد که که در پیامد این گفت و گوها، چنین می نمود که مصدّق همهی پیشنهادهای او را پذیرفته باشد. “
اين تنها براى ياد آورى به مردم ايران است كه بِنَا بر كوتاه تاريخى كه گفته شد، آنان كه براى به دست آوردن و نگهداشت زندگى اشرافى خود دست به ضد بشر ترين كارها مى زنند، هنوز شور بختانه در همان چارچوب انديشه راهنماى خود به سر مى برند و چيزى دگرگون نگشته است.
با اين ديدگاه بنياد سخن را مى گزارم بر دو رويداد تاريخ معاصر ايران؛ جنبش مشروطيت و جنبش ملى كردن نفت كه در گذر از اين رويدادها ملت ايران به مفهوم نوين شكل گرفت به مبارزه براى رسيدن به استقلال و حكومت قانون پرداخت و پيروزى هاى نسبى به دست آورد و شكست هايي خورد كه ارزيابى و آسيب شناسى آن ، راه گشاى آينده ميهن خواهد بود.
در اينجا براى آشنايي اساسى خوانندگان كنجكاو، نشانه زير كه خلاصه تاريخى دو صفحه اى هست تقديم و خواندن آن توصيه مى شود.
https://news.gooya.com/2023/08/post-78088.php
اين قلم سه منبع زير را بررسى كرده است و منبع سوم را به دليل فشرده گى و به روز تر بودن پايه كار گزارده است.
١- فريدون آدميت
٢- فخرالدين عظيمى
٣- سيروس بينا
انقلاب مشروطیّت: ایران درآستانهی یک جامعهی مدرن تجسّمی / سیروس بینا
٢٥ اكتير ٢٠١٥
توضیح سایت پروسه:
این مقاله درکنفرانس صدمین سال انقلاب مشروطیت ایران: بررسی تجربیات گذشته وامکانات آیندهی استقرار دموکراسی درایران، خاورمیانه و آسیای میانه، پنجم تا هشتم آوریل ۲۰۰۶، دردانشگاه نورتایسترنایلینوی واقع درشیکاگو، ارائه شده و پیش از این در نشریهی آرش(شمارهی ۹۶) نیز منتشر شده است. به درخواست ما و به لطف جناب دکتر سیروس بینا، این مقاله در سایت ما بازنشر میشود.
“صحبت حکاّم ظلمت شب یلداست
نور زخورشیـــد جوی بو کـه برآید”
حافظ
امروز درست یکصد سال است که ازجنبش مشروطه در ایران میگذرد. جنبشی که درعنفوان فشردهترین قرن از تاریخ پر تحوّل سرمایهداری پا به عرصهی وجود گذاشته است. و نیز جنبشی که به جهت ضربهپذیریِ سیاسی و شکنندگیِ اجتماعی، و نیز عدم باروری اقتصادی هنوز در میان این فشردگیها نامراد و ناکام باقی مانده است. در این یکصد سال این جنبش را، از وجوه و دیدگاههای گوناگون، بسیار به تماشا نشستهاند. امّا غالب این بازنگریها عموما مشروطیت را بر محورمفهوم “مّلت” و”ملّیت” سنجیدهاند. به عبارت دیگر، “ملّت”، به مثابهی حقیقتِ از پیش انگاشته، تقریبا چاشنی تمامی این بازنگریها و بررسیها میباشد. (Axiom)
امّا حقیقت این است که “ملت”خود مفهومی است نوین واز این رو با مناسبات سرمایهداری و نهادهای تاریخی مدرنیته پیوندی ویژه و تنگاتنگ دارد. بنابرین، کاربرد “مّلت” به مفهوم فراتاریخی و ورا اجتماعیِ آن امری ذهنی، یعنی ایده آلی، و نابجا است. پس کشف ویژگی ملّت به معنای مدرن آن (نِیشن) همانند راهنمائی است که ما را از یکطرف به دیالوگ مشّخص حال و گذشته هدایت میکند و ازطرف دیگرمناسبات مادی واجتماعی و نیز چرائیِ اکنون را در رابطه و درراستای دوران کنونی محک میزند. بنابراین، دراین صحبت مختصر و دراین همایش ویژهی صدساله سعی من این است که ازتکرارمکرّرات وتفصیل وقایع مهّم وتاریخسازاین دوره اجتناب نموده، و بهجای آن با ارائهی چهارچوبی متودولوژیک و دورانی (نه فرا تاریخی) به پایگاه وجایگاه
انقلاب مشروطه درایران نظری بیاندازم.
جنبش مشروطه و پدیدهی تجّددخواهی یا مدرنیته درایران با مفهوم ویژهی “ملت” رابطهای دیالکتیکی دارد. بدین معنی که تا پیش ازاین مقطع تاریخی، یعنی دوران سرمایهداری، پدیده ای انسجام یافته به مفهوم مدرن”ملّت ایران”، چه ازلحاظ نظری وچه ازنظرساختارواقعی و کانکریت اجتماعی، وجود ندارد. چنین انسجام یافتگی، که رفته رفته تبلورخویش را در پروسهی جنبش مشروطه نمایان میسازد، همانا پدیدارشدن”ملت” به معنای امروزی و مدرن آن، یعنی بازتابی ازجامعهی “تجسم یافتهی” ایران و گذارِ تاریخی آن به عصرتجّددخواهی وتجّددگرائی میباشد. بدین ترتیب، بِنِدیکت اندرسن دراثر پربهای خود،”جوامع تجّسم یافته” (١٩٩۱)، به درستی تمامی جامعههای مدرن را جوامعی تجّسم یافته میخواند وموجودیت آنان را منتج از وجود “صنعت و سرمایهداری چاپ” و تشخیص، تعیین و تعمیمِ زبان و یا زبانهای مشترک، و بالأخره تبادل مستمراجتماعی ـ فرهنگی ـ سیاسی، در خلال انتشار فرا گیر و گستردهی “روزنامه”، میانگارد .
پس تمامی مردمانی که دوران زندگی اجتماعی رودررو و بلاواسطه با یکدیگر را، مثلا درروستاها، از سرگذراندهاند بیشک در زمرهی جوامع تجّسمیافته قلمداد میشوند. این جوامع هم چنین، علیرغم مبارزات طبقاتی و اجتماعی ناشی ازساختار اقتصادی و مادی خویش، غالبا به طُرُق “خودمختار” عمل نموده و موجودّیت خویش را با نماد ونمودی ازخودمختاری (ساوـ رین ـ تی) عرضه میکنند. درنتیجه، “ملت” به عنوان تجّسمی همگانی درحیطهی برش افقی جامعه، البته همراه با برش عمودی طبقات و روابط طبقاتی، تبلور یافته و حکایت ازهمبستگی (تجسّمی) اعضای ندیده ونشناختهی جامعهی مدرن مینماید. اما پرسش اصلی این است: چه عاملی در بطن و بنیان این نوع از تجّسم اجتماعی نهفته است که قادراست بنام “ملت” یا “وطن” اکثریت قریب به اتفاق عناصر و افراد را، به ویژه درجوامع مدرن ومتمدن امروزی، به کشته شدن و یا کشتن “قانونی” همنوع خویش وادار نماید؟ یا، به مصداق کارل مارکس، این “فتیشیزم” ملّی یا “جادوی” ناسیونالیزم، که خود نیز رابطهای است اجتماعی، چگونه و ازکجا ناشی میشود؟ اندرسن چنین انگیزهای را محصول ویژگی مادیّت اشاعه و انتشار روزنامه، همراه با گزینش زبان مشترک، درپرتو تکنولوژی (سرمایهداری) چاپ میداند.
باید توجه داشت که خودِ تکنولوژیِ چاپ اگرچه شرطی لازم برای تبلورجامعهی تجّسمی مدرن به حساب میآید، امّا نمیتواند به خودی خود شرطی کافی باشد. چه، شرط کافی برای توسعه و تکامل این جوامع وجود تحّولات اُرگانیک اقتصادی ـ اجتماعی درونی و آرایش طبقاتی منطبق بر آنهاست. دراواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی، ایران (یعنی ایرانی که امروزما میشناسیم) عملا درآستانهی تجّسم نوین خویش قرارگرفت. شرایط عینی این تجّسم البته برپایهی دو تضاد بالفعل و بالقوهی ساختاری دراین دوره در شُرُف تکوین بودهاند: (١) توسعهی سرمایهی تجاری، سازماندهی صنفی تولید و فرماسیون طبقاتی اقشار نوشکفتهی شهری و (٢) رکود فراگیر، فقرمُطلق و بحرانهای تولید نیمه فئودالی ـ نیمهعشیرتی درحیطهی اقتصاد بسته و ناپویای روستا، همراه با فضای پراختناق و بحرانزای ناشی از ساختار اجتماعیـاقتصادی به اصطلاح خودکفا و طبیعتگرای ایلی و ایلنشینی. به همین جهت، درجنبش مشروطه، حاملین سرمایهی تجاری، اصناف و پیشهوران، و بهطورکلی اقشار گوناگون تجّددخواه شهری (نه روستائی) ازعمدگی بهسزایی برخورداربودهاند..
به شیوهی اندرسن، من معتقدم که فرماسیون”ملت”، به منزلهی پدیدهای ویژه و مدرن، سه آلترناتیو تحلیلی-تاریخی را پیش پای ما میگذارد: (١) ملت در جوامع استقلالیافته، نظیرآمریکای پس ازاستقلال، و درتضاد با نظامهای خودکامهی کهن، (٢) ملّت درجوامع تحت سلطه وقیمومیت استعمار و در نتیجه متبلور از بازسازیِ امپریالیزم، و (٣) ملت در نظامهای کهن نه کاملا مستقل و نه مستعمره، نظیرایران زمانِ مشروطّیت. انقلاب مشروطه وانطباق آن با مفهوم مدرن ملت درایران منتج ازخطکشی توأمان و دوجانبهی تاریخی با نظام خودکامهی کهن (سلسلهی قاجار) از یکطرف، و استعمار و امپریالیزم (دولتهای روس و انگلیس) ازطرف دیگر میباشد. به عبارت دیگر، تجّددخواهی و جنبشهای حامل آن دوهدف سیاسی را همزمان تعقیب میکردهاند: مبارزه با استبداد، و مبارزه با استعمار و دخالتِ قدرتهای خارجی. تبلور بلاواسطهی این دو تضاد را به خوبی میتوان در قالب محاربهی خونین کهنهپرستانِ داخلی (“استبداد صغیر”) با “ملت ایران”، همراه با مقابلهی فرصتطلبانهی توافق (١٩٠٧) دولتهای روس وانگلیس درتقسیم ایران به مناطق تحت نفوذ، مشاهده کرد. بنابراین، مفهوم مدرن “ملّت” درایران اساسا مفهومی است مستقل، خود انگیخته و متضاد با استعمار و استبداد. به همین منوال، هم از لحاظ تاریخی وهم ازنظر تحلیلی، لفظ “ملّی” نیز قطعأ باید شامل چنین ویژگیهائی باشد.
پس از دفع “استبداد صغیر” و شکست محمّدعلی شاه قاجار، کودتای انگلیسی رضاخان ـ سیّد ضیاء (١٢٩٩ خورشیدی) به مثابهی نخستین ضربهی کاری به پیکر مشروطیت بهشمار میرود. این ضربه، با اعلامِ مندرآوردیِ پادشاهی رضاخان و آغاز دیکتاتوریِ سیاهِ رضاشاهی، کمر دموکراسیِ ضعیف و تازهپای را در ایران شکست. نکتهی تحلیلی قابل ملاحظه دراینجا مسئلهی چگونگی معاوضهی سلسلهی قاجار با به اصطلاح سلسلهی پهلوی است. اندرسن در تجرّبیات و پژوهشهای خویش در بررسی منطقهی جنوب شرقی آسیا بر دوران انتقال به عصرمدرنیزم تکیه میکند و شرح میدهد که چگونه استعمار سلسلهها و رژیمهای پوسیدهی قدیمی را با سلسلههای بازساختهی خویش تعویض نموده و بدینسان، دراین گونه جوامع تجسّمی تحت سلطه مفهومی از”ملّت” پدید میآورد. امّا، از لحاظ تاریخی، مفهوم ملّت درجنبش مشروطه درایران با شکلی مستقل ازسلسلهی قاجار و نیز از استعمار روس و انگلیس متبلورشده است. بنابراین، “ملّت” به معنای مدرن آن در ایران نه تنها از نظر تحلیلی معاوضهی اسفبار دربار قاجار با به اصطلاح دربار پهلوی را تأیید نمیکند، بلکه به مثابهی آنتیتِزی پویا و دورانْ-شمول بیش از صد سال است که با این گونه فرمهای حکومتی در ستیز بوده است. عکسْ برگردانِ همین ماجرا را میتوان درمورد مفهوم”ملّت”، درایران، در رابطه با کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ به وضوح ملاحظه کرد. آنان که به نطقهای شیرین محمّدرضاشاه گوش دادهاند احتمالا به یاد میآورند که وی، به ویژه پس ازتظاهرات پانزدهم خرداد ١٣٤٢، دائما صحبت از”ناسیونالیزمِ مثبت” میکرد. من که درآن زمان نوجوانی بیتجربه بودم ازاین کلمهی “مثبت” هیچ سر در نمی آوردم و با پدرم، که با نگرانی مرا دعوت به سکوت میکرد، دائما کلنجار میرفتم. امّا اکنون، با این چهارچوب تحلیلی، برایم چندان دشوارنیست که این “مثبت” را پاسخی مثبت به کودتا و آن “منفی” را نفرتی علیه کودتاچیانِ امپریالیست و گماشتهگانِ استبداد درایران قلمداد کنم.
دراینجا، پرسش اصلی این است که چرا “سلسلهبازان”، یعنی رِندان پشت پرده، این همه اصرار بر لزوم تسلسلِ خیالی وغیر واقعیِ سلطنتِ محّمدرضاشاه، یا سلطنتِ پدرِتاجخوارِ (نه تاجدار) ایشان، درادامهی حکومت باستانی پادشاهانِ هخامنشی دارند. محّمدرضاشاه خود با تبختر فراوان وانمود میکرد که: “کورش بخواب که ما بیداریم”! کمدی جشنهای ٢٥٠٠ ساله دردوران او تنها یک نمونه از نمایشهای تراژیک “تسلسل پادشاهی” میباشد. امّا بسیار پرسیدنی است که این “تاجِ کیانی” چه ربطی به کارگزارانِ استعمار، مأمورین اینتلجنت سرویس انگلستان، امپریالیزم آمریکا، رضاخان قزّاق و یا آقای محّمدرضا پهلوی دارد؟ پس میبینیم که اینگونه تظاهرات، تبلیغات، و روندِ منحط فکری ــ که نه تنها به وسیلهی عوامل رسمی ارتجاع بلکه با تأیید تلویحی بسیاری از نیمچه فرهیختگان به اصطلاح مستقلِ لیبرال تبلیغ میشد ــ چگونه و تا چه اندازه باعث تحریف حقایق تاریخی، سردرگمیهای زیانبخشِ سیاسی، و رهنمودهای ضّد ونقیض حتا درصفِ مخالفانِ واقعی رژیم شده است .
” انقلاب مشروطه” تا آن زمان میتوانست موظف و مشروط به شرط نگاهداری فرم پادشاهی حکومت بوده باشد که کوچکترین خدشهای به تعّهد مظفرالدین شاه درقبال تجّددطلبان وارد نشده باشد. امّا چنانکه میدانیم، محّمدعلی شاه این “قرارداد اجتماعی” را با به توپ بستن مجلس واعلام مجدّد استبداد به کُلّی فسخ کرد، و بدین ترتیب، وی ازاین پس نه برای خویش و نه برای “سلسلهی خویش” و نیز نه برای هرگونه “سلسلهای”، آنچنانی یا غیرآنچنانی، نه “شرطی”، نه “مشروطی”، نه “مشروطهای” باقی گذاشت. در نتیجه، مدّعیانِ امروزی”مشروطه”، یعنی آنان که به راستی به آرمانهای انقلاب مشروطه پایبندی دارند، باید تا کنون، اولأ، به انجام خطکشی قاطعی باهردو کودتای انگلیسی (١٢٩٩) و آمریکایی (١٣٣٢) نائل آمده، و ثانیأ، قادر به اختیار موضعی محکم و
مناسب درقبال هر گونه “سلسلهسازی” و”سلسلهبازی” شده باشند .
لازم به یادآوری است که دراینجا نیاز به خطکشی دیگری نیز وجود دارد و آن اختیارِ موضعی است که خودِ انقلابیونِ مشروطه قبلا در مقابل “مشروعهخواهان” استبدادمنش و ارتجاعیونِ مذهبیِ آن زمان، نظیر شیخ فضلّالله ها، اختیارکردهاند. این انقلابیون اگر امروزهم دراین زمان زیست میکردند، قطعأ همین موضع را در برابر نظام جمهوریاسلامی در ایران اتخاذ کرده بودند. بنابراین، انقلاب مشروطه درایران، از لحاظ تاریخی و نیزاز نظر تحلیل تئوریک، نه هیچ گونه الزامی به قبول نظام تحمیلی پادشاهی، آن هم پادشاهی کودتائی پهلوی، دارد ونه هیچ گونه قرابتی یا شباهتی و یا تعّهدی به حاکمّیت واپسگرایِ هیچ مذهبی، به ویژه حکومت اسلام ناب محّمدی، دارد.
اکنون پس از گذشتِ یکصد سال از انقلاب مشروطه درایران (١٣٨٥–١٢٨٥ خورشیدی)، لازم به نظر میرسد که بارِ دگر باید این جنبش را، هم ازلحاظ تحلیلی و هم ازنظر ویژگی تاریخی (یعنی دورانی)، بازنگری نمود. جنبش مشروطه درایران، اگر چه از واقعهای منطقهای و مشّخص خبر میدهد، لیکن حامل بازتابهائی است تجسّمی که از مرزهای قراردادی وجغرافیایی، و نیز چگونگی تحّولات منطقهای، بسی فراتر رفته است. پس شایسته است، این جنبش را در کنار یک سلسله از انقلاب های دموکراتیک همزمان خود درجهان، نظیرانقلاب ١٩١١ چین، انقلاب ١٩٠٥ روسّیه، انقلاب ١٩١١ مکزیک وغیره، مورد نقد و مطالعه قرار دهیم. این تحّولات، ضمن رشد سرمایهی تجاری، با انتشار گستردهی روزنامه در داخل و خارج ایران، و نیز با نقش و مرکزیت تاریخی زبان فارسی، در کنار دیگر زبانهای قومی ایرانی، به ساختار یک جامعهی مدرن تجسّمی؛ و درنهایت به مفهومی مدرن از”ملت”، درایران به انجام رسیده است. ممکن است گفته شود، که با استیلای نهادهای سنتی گفتاری و عدم سوادِ خواندن و نوشتن درسطح عمومی در ایرانِ آن زمان، وجود “سرمایهداریِ چاپ” و تعدّد روزنامه نمیتوانست چندان اثرگذاربوده باشد. امّا نگاهی دقیق به تاریخ مشروطّیت درایران بازگوی حقیقتی است که، علیرغم کمبود سوادعمومی در این دوره، خواندن پیگیر روزنامه توّسط افراد باسواد برای عامهی مردم درقهوهخانهها و اماکن عمومی بسیار رایج بوده است.
در خاتمه، چنان که دربالا اشاره شد، انقلاب مشروطه درایران با دو ویژگی تاریخی همراه بوده است. نخستین ویژگی این جنبش مبارزهی قاطع با خودکامگی پادشاه و حکومت استبدادی ناشی ازآن است. ویژگی دیگر این جنبش مبارزه با استعمار، امپریالیزم، وهرگونه دخالت دولتهای خارجی در امور داخلی ایران میباشد. در طّی این یکصد سال، بارها به تجربه ثابت شده است که این مبارزاتِ توأمان خود از پیششرطهای لازم و کافیِ ایجاد، استقرار، و اعتلای یک جامعهی دموکراتیک مدرن به حساب میآیند. بنا براین، هرگونه ارزیابی از پیروزی و یا شکستهای انقلاب مشروطه در ایران باید لزومأ از کانال بررسی این دوهدفِ توأمان گذر کند. برای مثال، پس از گذراندن دوران استبداد رضاشاهی، نهضت ملّی کردنِ صنعت نفت در زمان نخست وزیری محّمد مصدق (١٣٣٢–١٣٣٠) خود بازتابی بود از تلاش دوباره برای تحقّق هدفهای دوگانه و ناکام ماندهی جنبش مشروطه. به همین جهت، بازنگری علمی، برخورد متدیک، و جمعبندیِ اصولی ازشکستها و پیروزیهای این یکصد سال، همراه با پراتیک پیگیر مبارزاتی، اهمیتی بسزا در یافتن و گشایش گرهگاههای سیاسی، حّل مشکلات اقتصادی ـ اجتماعی، ایجاد و گسترش نهادهای
گوناگون دموکراسی و در نهایت، ساختن ایرانِ آینده دارند.
آوریل ٢٠٠٦
مینه سوتا ـ آمریکا
پايان مقاله مرجع
نويسنده بر خود مى داند چند نكته را كه پس از خواندن سرچشمه هاى (منابع) ياد شده به آن رسيده است در اينجا بياورد كه بى گمان در ريشه يابى علل شكست ها و يارى رساندن به پيروزى اثر خواهد داشت. پيش از آن، هرآنكه از علل واقعى انقلاب مشروطه جدا از خواست ملت، از نيات اصلى انگليس براى يارى به مشروط بيخبر است، به خواند ض٣ را.
نخست آنكه نقش فرهنگ در رويدادهاى ملى و جهانى كمترين اثر را در تحليل روابط اجتماعى و اندركنش آن با قدرتهاى انيرانى داشته است.
برهان و ريشه يابى ادعاى ياد شده را در بخش افزوده نهم خواهيد يافت.
دوم به باور اين قلم ماركس و نظرياتش در واكنش به ناراستى هاى جامعه هاى سرمايه دارى پى ريزى شد و هم از اينروى كه در تضاد با سرمايه دارى پديد آمده است، همچنان نقطه ضعف اساسى آنرا كه آسيب پذيرى فرهنگى است با خود دارد؛ چه خود از دل همان فرهنگ برخواسته است.
فرهنگ آدم ها برآمده از انديشه راهنماى آنهاست كه دو بيش نيست
به كُش تا كًشته نشوى كه نمونه بارز آنرا در آغاز اين سخن، از خاطرات همفر آوردم.
زندگى كن و بگذار ديگران هم همان گونه كه تو مى خواهى زندگى كنند . نمونه اى از اين فرهنگ ، اگرچه قابل انتقاد اما سرچشمه غنى انسانى، را به خوانيد در مصاحبه با “وفا يغمايي، عضو سابق مجاهدين خلق: ” شناخت درستى از سياست و مبارزه نداشتيم”. به نقل از سايت گويا چهارم جولاى ٢٠١٧. آنجا كه سخن مرضيه را بازگو مى نمايد از دريافت كيسه اشرفى از ملكه مادر و پخش آن به ديگران…
هرآنكه مى پرسد اين گونه انديشه راهنماى دوم، چه گونه جهانى به بار خواهد نشاند؟ به خواند قصه راستين نشانه زير را !!
https://news.gooya.com/2019/11/post-31664.php
به باور نويسنده اين ديدگاه در تحليل علل و عوامل، داراى نقش بنيادى است كه جاى ژرف انديشى بيشترى دارد. رگه هاى زيادى از فرهنگ دوستى كه آوردم در ادبيات و عرفان سرزمينمان بوده است كه اگر دوباره زنده شود، مى تواند سرچشمه “راه سوم” باشد.
به خوانيد شاهنامه فردوسى را وسروده زير را كه شبيهى از شاهنامه است.
چو مهر و وفا بود خـــود کیششـــان
گـــــنه بود آزار کــــس پیششـــــان
…
از آنروز دشمن بـــــه ما چیره گـــــشت
که مـــــا را روان و خرد تیره گشـــت
…
به يزدان ا گر ما خرد داشتيم
كجا اين سر انجام بد داشتيم


