الهام و یا اشاره گرفتن خمینی در طرح ولایت فقیه (بخش سوم)- محمد جعفری
خمینی و بقائی هر دو ضد دموکراسی و رأس حکومت باید در دست یک فرد باشد.
بنا بر اطلاعاتی که در دست است، خمینی و بقائی هر دو ضد دموکراسی و معتقدند که رأس حکومت باید در دست یک فرد باشد و هر دو نیز در ایران برای آمریکا منافعی قائلند.
بقائی پیوند عمیقی با کانونهای خارجی داشت و بویژه در جریان کودتای ۲۸ مرداد همه جانبه برای موفقیت کودتا در خدمت آنها قرار گرفت. اما باید گفت که آمریکائیها از اول هم موافق پادشاهی در ایران نبودند و بعد از تبعید رضا شاه قصد داشتند که یک نظامی در کسوت رئیس جمهور زمام امور کشور را به دست بگیرد. اما نظر به اینکه انگلیسیها اشراف نسبتاً کاملی بر امور مختلف ایران داشتند، آمریکائیها را قانع کرده که با وضع موجود رژیم سلطنت در ایران مناسب تر از جمهوری است. در کودتای ۲۸ مرداد هم آمریکائیها قصد داشتند که یک نظامی را جایگزین شاه کنند اما این بار هم انگلیسیها آن را قانع کردند که در حال حاضر و با وضعیت موجود شاه باید در رأس قدرت باقی بماند و هر دو بار آمریکائیها تسلیم نظر انگلیسیها شدند ولی همچنان به دنبال همین خواسته بود که وقتی تیمسار قرنى در سال ۱۳۳۶ قصد کودتا بر ضد رژیم شاه را داشت با آمریکائیها در تماس بود و حمایت آنها را به خود جلب کرده بود ولی با مطلع شدن انگلسیها از آن طرح، کودتا بوسیلۀ آنها لو داده شد و قر نی دستگیر شد (۳۸) اما با وجودی که حکم چنین عملی در آن رژیم اعدام بود، با وساطت آمریکائیها قر نی به سه سال زندان محکوم شد و بعد هم بخشوده ولی از ارتش اخراج شد و قره نی از آن به بعد هم با آمریکائیها مراوده داشته و در رابطه با انقلاب نیز پیامهایى براى آقاى خمینى از قول آنها داده رد و بدل کرده است. شاه که خود آگاه بود هم بعد از تبعید رضا شاه و هم در کودتای ۲۸ مرداد، این آمریکا و انگلیس بودند که شاه را بر اریکه قدرت سوار کردند، با اینکه همه جانبه در اختیار غربیها و بویژه آمریکائیها بود اما همیشه این نگرانی را داشت و از اینان آرامش خاطر نداشت و میترسید که مبادا روزی بر سر او معاملهای انجام بگیرد. علم مینویسد: شاه و من برای سفر به آمریکا در بعد از ظهر ۹ فروردین ۴۸ عازم لندن شدیم: «سفیر آمریکا که در التزام بود برای شام احضار شد. مطالب مختلفی گفت و گو شد، منجمله این که اگر خدای ناکرده شاه از بین برود چه وضعی در ایران پیش میآید. او [سفیر] معتقد بود که یکی دو سالی کارها بر اثر مایه و سابقهای که پیدا کرده پیش میرود. بعد ممکن است هرج و مرج شود… فقط به نظرم رسید شاهنشاه از این استنتاج سفیر قلباً ناراحت شدند زیرا روز بعد در لندن از من سئوال فرمودند معنی حرفهای او چه بود؟ ” آیا آنها [آمریکائیان] نقشهای دارند که به این صورت از ذهن سفیر تراوش میکند؟» (یاد داشتهای علم ج ۱ ص ۱۶۵-۱۶۴)
و گاهی هم به دلیل غرور بی حد و حصر این را فراموش میکرد. علم در بهمن ۴۹ مینویسد، شاه فکر میکند دیگر امکان کودتا در ایران وجود ندارد: «اینها اگر فکر میکنند… یکی دو میلیون دلار خرج کودتا بکنند، دیگر [هنگام] این حرفها گذشته است. بعلاوه مگر امرای ارتش من به یکدیگر اعتماد دارند؟ یا اگر اعتماد بکنند همدیگر را قبول دارند؟» (یاد داشت ۱۰ بهمن ۴۹) اما وقتی علم بار دیگر به شاه یاد آور شد به نظر او میان آمریکا و شوروی در باره مسائل خاور میانه توافق هایی شده است، شاه ناگهان میگوید: «…ای کاش توافق آنها در مورد نفت و معاملات تجاری باشد [مبادا ] احیاناً ما را هم به معامله گذاشته باشند…» (یاد داشت ۷ مرداد ۱۳۵۱)
آمریکاییان برداشتن شاه را به نوعی در برنامه داشتند، علینقی عالیخانی با توجه به یادداشتهای علم مرگ سپهبد خاتمی را که در شهریور ۱۳۵۴ به هنگام پرواز با گلایدر سقوط کرد و جان سپرد را بی رابطه با برنامه روز مبادای آمریکاییان برای ایران نمیداند. وی مینویسد: «آمریکا، متفق اصلی ایران، همچنان نگران بود و بیم آن را داشت که در صورت درگذشت ناگهانی شاه، کشور دچار هرج و مرج گردد. در نتیجه در همان اوان برنامهای برای روز مبادا (Contingency Plan) تهیه و در آن پیش بینی شد که در صورت لزوم ارتش ایران زمام امور را در دست گیرد و در میان سران ارتش، نقش اصلی را میبایست ارتشبد خاتمی ایفا میکرد. به احتمال زیاد خاتمی خود نیز به روشنی از این طرح آگاه نبود – وگرنه خودش موضوع را به شاه گزارش میداد – ولی چند ماه پیش از در گذشت او، جریان به نحوی به گوش شاه میرسد» (۳۹) و گفتگوی شاه و علم را در ۳ مهر ۱۳۵۴ در این رابطه میداند. علیخانی مینویسد: «علم در شگرف بود که چرا شاه هیچگونه ناراحتی از کشته شدن سپهبد خاتمی از خود نشان نمیدهد و چند شب بعد که سر میز شام شهبانو فرح بی احتیاطیهای شاه در راندن هواپیما و هلیکوپتر و سرنوشت خاتمی یاد آور شد، “… جای تعجب است که باز شاهنشاه تکرار فرمودند که این اواخر خاتمی وضع روحی متعادلی نداشت…» (۴۰) یک هفته بعد شاه راز خود را برای علم فاش کرد: «راجع به ارتش و همچنین ارتشبد خاتمی مسائلی فرمودند که به نظرم دیگر خیلی زیاد محرمانه است و باید با من به خاک برود. البته شاهنشاه روی ارتش خیلی حساب میکنند و جرئییات امور ارتش و امرای ارتش و همه چیز را در قلب خود میدانند که واقعاً مایه حیرت است…» (۴۱) علم که به احتمال زیاد از مسائل پشت پرده مطلع بوده و گویا به همین علت وصیت کرده یادداشتهایش زمانی منتشر شود که دیگر دودمان پهلوی در ایران سلطنت نمیکند. (۴۲)
با اینکه شاه همه جانبه در اختیار آمریکائیها بود، اما آنها نگران بودند که دیکتاتوری همراه با فساد و بی عدالتی و نابسامانی اقتصادی ممکن است کشور را به دام شوروی سوق دهد. از اینجهت از سال ۳۹ به بعد با اجرای برنامه اصلاحات ارضی و سایر برنامههای خود قصد داشتند که شاه را کنار بزنند و یک نظامی یا شخص دیگری را در کسوت رئیس جمهور بر سر کار بیاورند.
جان اف. کندی در پیام خود به کنگرهی امریکا در سال ۱۳۴۰ خورشیدی (۲۵ مه/۱۹۶۱ میلادی) این دید و دکترین خود را این گونه بازگو کرد:
«… پیمان نظامی نمیتواند به کشورهایی که بی عدالتی اجتماعی و هرج و مرج اقتصادی راه خرابکاری را در آنها باز کرده، کمک نماید. امریکا نمیتواند به مشکلات کشورهای کم رشد فقط از نظر نظامی توجه کند… این امر، خاصه در مورد کشورهای کم توسعه که به میدان بزرگ مبارزه تبدیل شدهاند، صادق است و به همین جهت است که باید پاسخ ما به مخاطراتی که متوجه این کشورها است، جنبهی خلاق و سازنده داشته باشد. ما میخواهیم در این کشورها امیدواری پدید آید… اگر به مشکلات ملتها فقط از نظر نظامی توجه کنیم، مرتکب اشتباه عظیمی خواهیم شد. زیرا هیچ مقدار اسلحه و قشونی نمیتواند به رژِیم هایی که نمیخواهند یا نمیتوانند اصلاحات اجتماعی کنند و هرج و مرج اقتصادی مشوق قیام و رخنه و خرابکاری است، کمک کند. ماهرانه ترین مبارزات ضد پارتیرانی نمیتواند در نقاطی که مردم محلی گرفتار بی نوایی هستند و به این جهت از پیشرفت خرابکاران نگرانی ندارند، با موفقیت رو به رو گردد. از طرف دیگر هیچ نوع خرابکاری نمیتواند مللی را که با اطمینان به خاطر جامعه بهتر میکوشند، فاسد کند. این عقیدهی ماست. (۴۳)
شاه با مطلع شدن از دکترین کندی متوجه شد که در مورد خودش صحبت میکند و به تکاپو افتاد و در سال ۱۳۴۱به دنبال مذکرات با دولت کندی و جلب رضلیت آنان، اجرای اصلاحات را خود بر عهده گرفت. از این رو، شاه برای به دست آوردن شناخت بیشتر از سیاست آمریکا واظهارآمادگی در راه اجرای آن در ایران در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۴۱ رهسپار آن کشور شد. شاه در این سفر مراتب پایبندی خود به اجرای رفرم امریکایی را به مقامات آن کشور اعلام کرد و ادامهی برنامه هایی را که مقامات کاخ سفید بر آن بودند به دست امینی پیاده کنند، بر عهده گرفت. در برابر، آمریکا نیز موافقت خود را باکنار گذاشتن امینی و کمک اقتصادی و نظامی به شاه اعلام کرد و این زد و بند در اعلامیهی رسمی که میان دو کشور منتشر شد، چنین آمده است:
«…. شاهنشاه اطمینان یافتند که امریکا پشتیبانی سیاسی و نظامی خودرا از ایران ادامه خواهد داد. دستگاه دولتی امریکا نیز به نوبه خود اطمینان یافت که شاهنشاه یک متحد استوار است که تصمیم قاطع به اصلاحات اقتصادی و اجتماعی دارند…» (۴۴) و به دنبال این مذاکره بود که اجرای اصلاحات مطلوب آمریکا به شاه واگذار گردید و دکتر علی امینی از نخست وزیری برکنار شد و اسدالله علم به قدرت رسید. بنا به گزارش زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی، بقائی اندکی قبل از این فعل و افعالها یکی از مقامات سیا با رفیع زاده گفتگوئی انجام داد که «حول محور نخست وزیر بقائی دور میزد لیکن این امر به صراحت بیان نشد.» اما وقتی مقام سیا خبر استعفای امینی و انتصاب علم را به وی داد و وی فهمید که بقائی این دوره هم شانسی ندارد و انتظار بی فایده است، رفیع زاده از بقائی در خواست میکند که «مواظب باشید» (۴۵)
جان. اف کندی با اعتراف به اینکه توان نظامی و تسلیحاتی نمیتواند مردم به پا خاسته را از صحنه بیرون براند و به عقب نشینی وادارد، بر این باور بود که «رفرم از بالا» به دست رژیمهای وابسته، میتواند ملتها را از دست زدن به خیزش سیاسی، انقلابی و ضد دیکتاتوری باز دارد و به گفتهی او «امیدواری پدید آورد». از این رو، به رژیمهای دست نشاندهی خود در کشورهای وابسته فشار آورد که رفرم ارضی و دیگر رفرمهای به اصطلاح اصلاحی را با شتاب هر چه بیشتر در دست اجرا قرار دهند. او به راستی گمان میکرد که اصلاحات از بالا، به ویژه «اصلاحات ارضی» درمان همهی دردها، نا بسامانیها و نارساییهای کشوری عقب نگه داشته شده و وابسته است!
اعلان رفراندوم انقلاب سفید روحانیون را برآشفت. از طریق گفتگوى غیر مستقیم با آقاى بهبودى و آیت الله کمالوند با شاه وارد مذاکرده شدند و شاه را از اجراى برنامه انقلاب سفید و رفراندوم بازداشتند. سرانجام شاه به مرحوم آیتالله کمالوند حرف آخر خود را مىزند و مىگوید:
«اگر آسمان به زمین بیاید و زمین به آسمان برود من باید این برنامه را اجراء کنم، زیرا اگر نکنم من از بین مىروم و کسانى روى کار مىآیند و به این کارها دست مىزنند که نه تنها هیچ اعتقادى به شما و مرام و مسلک شماندارند بلکه این مساجد را به سر شما خراب خواهند کرد و شما را از بین خواهند برد» (۴۶)
در این مرحله بار دیگر بقائی برای مقابله با اسدالله علم و آزمایش شانس خود، همگام با روحانیت و خمینی با رفراندوم انقلاب سفید در ششم بهمن ۱۳۴۱ مخالفت کرد. بقائی در جریان نهضت خرداد ۴۲ بنا به گزارش ساواک «مدعی بود که در آن شرایط بهترین فردی است که میتواند سکّان کشتی توفان زده را عهده دار گردد. سوابق او در زمینۀ دوستی با آیت الله کاشانی میتوانست زمینهای مساعد برای وی فراهم کند. بقائی صراحتاً گفت تا آن روز بین مردم و هیئت حاکمه حائل بوده است، ” بگذارید نباشم تا بدن ملت را سرنیزه هیئت حاکمه سوراخ کند» (۴۷)
نهضت روحانیت که از سال ۱۳۴۰ به رهبری خمینی شروع و با حمایت بخشهایی از روشنفکران، سیاسیون، و توده مردم و در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به نقطه اوج خود رسید و متعاقب آقای خمینی زندانی و بعد هم به ترکیه و نجف تبعید شد. بقائی و خمینی در این دوره هم در رابطه با قدرت و منافع آمریکا در ایران هم خط و همگاماند. بنا بر متنی که تلویزیون بی بی سی فارسی از سند سری «اسلام در ایران»، منتشر کردهاست، آقای خمینی هم در نیمه آبان ۱۳۴۲ توسط حاج میرزا خلیل کَمَرهای، از طریق سفارت آمریکا در تهران، به جان اف کندی، رئیس جمهوری وقت امریکا، پیام دادهاست. که او برای امریکا در ایران منافع میشناسد و از حضور امریکا در ایران حمایت میکند.
«خمینی توضیح داد که او با منافع آمریکا در ایران مخالفتی ندارد. بر عکس، او اعتقاد داشت که حضور آمریکا در ایران برای ایجاد توازن در برابر شوروی و احتمالا نفوذ بریتانیا ضرورت دارد.» (۴۸)
چه پیام مستقیم از خمینی باشد و چه با اطلاع و زبان حال وی باشد. محتوای آن با گفتگویی که در نجف مرحوم مهندس صادق امیر حسینی در پائیز سال ۴۸ که در باره مبارزه با شاه با آقای خمینی داشته، خمینی بوی گفته بود: «تا آمریکا نخواهد آب از آب تکان نمیخورد». (۴۹) و پیام خمینی به کارتر در بهمن ۵۷ (۵۰) همآهنگ و همخوانی دارد. اینها نشان از این دارد که بقائی و خمینی به لحاظ تفکر سیاسی و یا حد اقل به لحاظ تاکتیک سیاسی جهت رسیدن به خواسته خود هم خط و همگام هستند.
خمینی هم خط و همگام با کاشانی بهبهانی و بقائی است. و هر دو نفرِ خمینی و بقائی مخالف هستند که شخص اول مملکت برای دورهای کسی باشد که انتخاب بشود و بعد از پایان دوره خود، آن را به شخص دیگری که از جانب مردم انتخاب شده است واگذار کند. هر دو بقائی و خمینی نیز مخالف جمهوری دموکراتیک هستند: بقائی در سخنرانی خود در ۲۹ آذر ۱۳۳۲ در حزب زحمتکشان گفت: «من متأسفم که بعضی از دوستان من گاهی میگویند اگر آن اوضاع نمیشد و شما با دکتر مصدق مخالفت نمیکردید، چنین اوضاعی پیش نمیآمد. در حالی که آن دوستان من باید بدانند اگر آن بساط از بین نمیرفت، الآن اسیر جمهوری دموکراتیک بودیم» (۵۱) در سخنی که آقای مسعود بهنود در یوتیوپ منتشر کرده به صراحت آمده که بقائی معتقد به دموکراسی نبود و ولایت فقیه هم نظریه دکتر بقائی است: «دکتر بقائی معتقد بود که در ایران دموکراسی یعنی اینکه شخص اول کسی باشد که انتخاب میشه و عوض میشه عملی نیست- او معتقد بود که در شرق نمیشه- وقتی انقلاب جنبه اسلامی گفت دکتر بقائی به این تعبیر رسیده بود که اتفاقاً از نظر اسلام میشه نظریه نظریه بیرون آورد. البته به صراحت نمیگفت ولایت مطلقه فقیه ولی این حرف زده میشد. یکی از اعضای حزب زحمتکشان حزب دکتر مظفر بقائی که بسیار هم به او نزدیک بود دکتر حسن آیت بود. و اصولاً کسی بود که بیشترین فعالیت یا سهم فعالیت را به عنوان نماینده مجلس و یا جاهای دیگر درمقابل بنی صدر در مقابل مهندس بازرگان بازی میکرد ولی در مجلس خبرگان این نظریه را که نظریه دکتر بقائی بود توانست که بیاورد و مطرح کند توجه داشته باشید که تا این زمان دوتا قانون اساسی به تصویب آقای خمینی رسیده بود و ولایت فقیه نداشت تا آن زمان روزنامهها تیترهائی میزدند و رئیس جمهور آینده رئیس جمهور بعد از تأسیس قانون اساسی آیت الله خمینی است. تا زمانی که اطلاعات بعدی ما نشان داد که آیت توانست گوش آیت الله منتظری را در اختیار بگیرد و بعد از آن با اصرار آیت الله منتظری در قانون اساسی قرار گرفت البته بیشتر روحانیون هم از آن استقبال کردند» (۵۲)
بعد از مشاهده این مطلب از آقای بهنود، از ایشان پرسیدم که بر چه اساس و سند و مدرکی میگوید ولایت فقیه نظریه دکتر بقائی است و دکتر حسن آیت که بسیار به بقائی نزدیک بود، توانست این نظریه بقائی را به مجلس خبرگان بیاورد و آن را به تصویب برساند. آقای بهنود پاسخ داد: همان اوایل بعد از پیروزی انقلاب اینجانب در مصاحبهای که با بقائی داشتم، وی این نظریه خود را در آن مصاحبه به روشنی بیان داشت.
آقای خمینی هم هنگامی که سوار بر اسب قدرت شد، به هنگام تدارک براى رفراندوم تغییر نظام با وجودی که بنا به قول مرحوم بازرگان شورای انقلاب به اصرار دکتر بهشتی تصویب کرده بود: «جمهوری دموکراتیک اسلامی.» (۵۳) و مرحوم بازرگان و دیگران اعلان کردند، حکومت جمهوری دموکراتیک اسلامی، آقای خمینی بشدت حمله کرد وتوی دهان همه زد وگفت: “حکومت جمهورى اسلامى نه یک حرف بیشتر ونه یک حرف کمتر”. (۵۴) و چون نظریه ولایت فقیه به نصب است و نه به انتخاب مردم زیرا میگویند: خداوند ولایت را به پیامبر (ص) و ائمه (ع) اعطاء فرموده و فقها منصوب از سوی ائمه هستند. و به همین هم علت وقتی خمینی مرحوم بازرگان را بنابر «حق شرعی» به نخست وزیری منصوب کرد، به نظر او در «حکومت جمهوری اسلامی» هم رأی مردم، رأی اعتماد است و نه رأی شرکت در سرنوشت خویش همان که در فقه، «رجوع» خوانده میشود – منتها در آن زمان و در آن جو شور و هیجان و بهم ریختگی کشور کسی به این نکته توجه نداشت و یا آن به چیزی گرفته نمیشد – و این با «جمهوری دموکراتیک اسلامی.» سازگار نمیآمد. آقای خمینی قبلاً هم بنا به قول خودش در کتاب ولایت فقیه، در آرزوی این است که شخص صالحی در رأس قدرت امپراتوری عثمانی باشد. ” یک زمان هم دولت بزرگ عثمانی بوجود آمد استعمارگران آن را تجزیه کردند… گرچه بیشتر حکام دولت عثمانی لیاقت نداشتند و بعضی از آنها فاسد بودند و رژیم سلطنتی داشتند باز این خطر برای استعمارگران بود که افراد صالحی از میان مردم پیدا شوند و بکمک مردم در رأس این دولت قرار گرفته با قدرت و وحدت ملی بساط استعمار را برچینند” (۵۵)
خمینی با چنین وضعیت روحی و روانی و در رؤیای حکومت قدرت فردی یعنی ولایت فقیه، به پاریس میآید. بعد هم که کرسی رهبری و قدرت را در دست گرفت، بر همان سیاق عمل کرد و در عمل هم نشان داد که همانند بقائی به دموکراسی اعتقادی ندارد و با بقائی در این مورد هم خط و همگام است.
حال که با اسناد فوق تا به اینجا حد اقل مشخص شده است که حد اقل به لحاظ سیاسی و رسیدن به هدف بقائی و خمینی هم خط و هم گام بوده و در تمامی دوران، هر دو ضد دموکراسی و بر این نظر بودهاند که حکومت باید در دست یک فرد باشد.
بقائی آگاه بود که شاه پشتوانه مردمی ندارد و از این نظر و با آمریکائیها در مورد استواری پایگاه سیاسی پهلوی در ایران احساس نگرانی میکرد. سیاستمدران آمریکا و کارشناسان C. I. A در جریان جریان نهضت ۱۵ خرداد ۴۲ این واقیعت را دریافته بودند که رژیم شاه پایگاه مردمی ندارد و بی تردید رژیمی که از پشتیبانی مردم بر خوردار نباشد، با کوچک ترین رویداد پیش بینی نشده از هم فرو میپاشد و از میان میرود و با سر نگونی رژیم دست نشانده، و به احتمال زیاد باز کشور در دام بلوک شرق و اتحاد شوروی در خواهدغلطید برای جلوگیری از چنین حادثه و خطر محتملی باید چارهای اندیشیده شود. و تنها راه چاره که ایران همچنان سد راه غلطیدن به دام بلوک شرق و اتحاد شوری باقی بماند، نقش باز کردن روحانیت در قدرت و حاکمیت است و یا حد اقل بر اساس متمم قانون اساسی ۱۹۰۶ نقش تعدیل کننده قدرت را بازی کنند.
بقائی که معتقد است در شرایط بحرانی ممکن است در مسند قدرت قرار گیرد، چه بحرانی مهمتر از بحرانی که در نهضت ۱۵ خرداد ۴۲ ایجاد شده و حکومت را تا سر حد سقوط کشانده و همچنان ادامه دارد. و وی هم با روحانیون خط کاشانی بهبهانی و خمینی هم گام است. میتواند با کمک آنها به عنوان کسی که قادر است کشور را از بحران نجات دهد نقش خود را بازی کند. بقائی که خود را شخص دوم مملکت بعد از شاه میدانست، فکر میکرد و یا امید داشت که به نخست وزیری برسد. در سال ۴۸ فهرستی از افراد مورد اطمینان و کسانی که بتوانند اصلاحات را با دست وی عملی سازند به شاه میدهد و شانس خود را بار دیگر برای نخست وزیری امتحان میکند «در شرایطی بحرانی در مسند قدرت قرار گیرد. او میگفت که باید فهرستی از افراد مورد اطمینان و کسانی که بتوانند اصلاحات را عملی نمایند به شاه داده شود تا ” شاید در آینده مورد استفاده قرار گیرد» (۵۶) ولی این بار هم با در بسته مواجه میشود. بقائی با تجربههای متفاوت در زمانهای مختلف شانس خود را برای نخست وزیری میآزماید ولی هر بار با شکست مواجه میشود و سرانجام بقائی دریافته که با وجود شاه امکان دستیابی به قدرت برایش میسر نیست و در شرایط بحرانی شاید راه رسیدن به معشوقه برایش فراهم شود. و چون بقائی همچنان در پی به دست گرفتن قدرت به هر قیمتی است. شاید و با احتمال زیاد طرح ولایت فقیه، با ایماء و یا اشاره آمریکائی از طریق بقائی و حزب زحمتکشان و یا مستقیم توسط بقائی و با موافقت آمریکائیها به خمینی که به لحاظ سیاسی هم خط و هم نظر با بقائی بوده القا شده است زیرا در این طرح راه حل رسیدن به قدرت برای بقائی هم به زعم خودش آماده است. بقائی که از یکطرف از طرق مختلف چه افرادی که در درون ساواک داشته و چه ارتباطاتی که با افراد مختلف با آمریکائیها داشته به این صرافت افتاده که در دستگاه شاه امکان دستیابی به نخست وزیری وی وجود ندارد و از طرف دیگر خود مشاهده کرده که شاه به فعال مایشائی تبدل شده که قانون اساسی را هم از پایه ویران کرده و از قانونیت انداخته است. بنابراین برای دست یافتن به معشوقه خود یعنی دستیابی به قدرت باید بفکر و چاره دیگری بود. و آن چاره به احتمال بسیار زیاد طرح ولایت فقیه است. بعید نیست و بسیار هم محتمل است که تدریس ولایت فقیه با اشاره آمریکائیها توسط بقائی و یا مستقیم توسط بقائی و با موافقت آمریکائیها صورت گرفته است و لذا آقای خمینی مخالف جدی ولایت فقیه با استشمام بوی قدرت، موافق آن میشود.
آماده کردن بقائی فهرستی از افرادی که اصلاحاتی را با دست وی عملی سازند، در خرداد ۴۸ و تدریس طرح ولایت فقیه از جانب آقای خمینی در بهمن همان سال به احتمال قوی حکایت از این دارد که طرح ولایت فقیه از کسی و یا جائی به وی القا شده است. در اینکه آقای خمینی از چه جائی و یا توسط چه شخصی طرح ولایت فقیه به وی لقاء شده، با اما و اگرها و یا سئوالهایی همراه است. اما در اینکه این طرح توسط حزب زحمتکشان و توسط آیت ابتدا به منتظری و سپس با حمایت وی توسط دکتر آیت به مجلس خبرگان آمد، جای شک و شبهه نیست و این قسمت دوم است که قسمت اول را هم تقویت میکند که طرح از اول برای دستیابی به قدرت به خمینی القا و در نتیجه آن را تدریس کرده است. همچنانکه در ابتدای این اثر آمد، اشاره و یا الهام ولایت فقیه به آقای خمینی در دو مرحله انجام پذیرفته است اما مرحله اول که تدریس ولایت فقیه به عنوان زعامت و رهبری سیاسی با اشاره آمریکائیها توسط بقائی و حزب زحمتکشان و یا مستقیم توسط بقائی و با موافقت آمریکائیها صورت گرفته است و در همینجا به پایان میرسد و همچنانکه در بالا آمد، این مرحله یعنی الهام و یا اشاره به خمینی در تدریس ولایت فقیه با اما و اگر و یا سئوالهایی همراه است. ولی در اینکه در مرحله دوم این طرح توسط حزب زحمتکشان و توسط آیت ابتدا به منتظری و سپس با حمایت وی توسط دکتر آیت به مجلس خبرگان آمد، جای شک و شبهه نیست و این قسمت دوم است که اثبات قسمت اول را هم تقویت میکند که طرح ولایت فقیه از اول با اشاره آمریکائیها توسط بقائی و یا مستقیم توسط بقائی و با موافقت آمریکائیها برای دستیابی قدرت به خمینی القا و در نتیجه آن را تدریس کرده است. در بخش چهارم این تحقیق مرحله دوم طرح یعنی «ب- ابتکار طرح ولایت فقیه در مجلس خبرگان توسط حزب زحمتکشان و بقائی» مورد بحث قرار میگیرد.
محمد جعفری
mbarzavand@yahoo.com
نمایه و یادداشت:
۳۸-ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ج ۲ ص ۴۸۱-۴۸۰.
۳۹-یاد داشتهای علم جلد اول ص ۸۵.
۴۰-یاد داشت۲۶ مهر ۱۳۵۴.
۴۱ یاد داشتهای علم جلد اول ص ۸۳؛ – از یادداشت ۳مهر ۵۴.
۴۲- همان سند، ص ۱۵؛ «علم در واپسین ماههای زندگیش سخت نگران تحولات داخلی ایران بود، به همسرش وصیّت کرده بود که این یادداشتها هنگامی منتشر شود که دودمان پهلوی در ایران دیگر سلطنت نمیکند. پس از گذشت ده سال از انقلاب و دگرگونی نظام سیاسی ایران، بانو ملکتاج علم و دو دختر او رودابه و نازعلم یک زبان بر این شدند که هنگام انتشار یادداشتها رسیده است»
۴۳-. اطلاعات، ۶ خرداد، ۱۳۴۰- متن این پیام زیر عنوان «کندی طرفدار انقلاب دموکراتیک»! آمده است.
۴۴-اطلاعات، ۲۳ فروردین، ۱۳۴۱.
۴۵-زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی، حسین آبادیان ص ۲۵۸و۲۵۷.
۴۶- تحلیل و بررسى از نهضت امام خمینى، سید حمید روحانى، ج اول، ص ۲۲۴.
۴۷-زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی، حسین آبادیان ص۲۶۶؛ گزارش ساواک ۱۹و۲۰/۳/۱۳۴۲.
۴۸-http://www.bbc.com/persian/iran/2016/06/160601_kf_khomeini_carter_kennedy
۴۹- پاریس و تحول انقلاب… چاپ دوم ص۵۱۲.
۵۰- متن پیام خمینی به کارتر را در ص ۲۹۰-۲۸۹ خاطرات دکتر ابراهیم یزدی آمده است.
۵۱-زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی، حسین آبادیان ص۱۷۹؛ بر گرفته از مجموعه اسناد حزب زحمتکشان، کارتن ۱۹۵، ش: ۱۷۵-۲۰.
۵۲- https://www.youtube.com/watch?v=fHy3w9FfTdg
۵۳- شصت سال خدمت و مقاومت خاطران مهندس مهدی بازرگان، ج ۲، ص۴۴۵.
۵۴- نگاه کنید به روزنامههاى یومیه مورخ ۱۶ و ۵۷/۱۲ /۱۵ و صحیفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمینى، جلد ۵، ص ۱۴۶ و ۱۵۷.
۵۵- حکومت اسلامی، آیت الله العظمی آقا سید روح الله خمینی، چاپ ۱۳۹۱ – ه ۱۹۷۱ میلادی، ص۴۱.
۵۶- زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی، حسین آبادیان ص۳۰۵؛ گزارش ساواک، مورخ ۱۴/۳/۱۳۴۸، از مجموعه اسناد حزب زحمتکشان.
گویا