آیا افغانستان به نقش ایالات متحده به عنوان نیروی پلیس جهانی پایان می دهد؟
مقاله بقلم : قاضی اندرو پ . ناپولیتانو ، برگردان علیرضا سلیمانی
شکست مفتضحانه تقریباً ۲۰ ساله اشغال افغانستان توسط آمریکا همچنان ادامه دارد. این فاجعه زمانی آغاز شد که رئیس جمهور جورج دبلیو بوش ( پسر ) – با بی توجهی به اطلاعات امنیتی که او دریافت کرده بود شدیدا لطمه خورد ، و باعث میسر شدن حملات ۱۱ سپتامبر بدون هیچ ممانعتی شد – مردم و کنگره آمریکا و اکثر متحدان ما را متقاعد کرد که افراد بدی که اداره افغانستان را در اوایل این قرن در دست داشتند نیاز به درس عبرتی دارند ، چه آنها شخصاً حملات ۱۱ سپتامبر را انجام داده باشند یا نقش تسهیل کننده را بازی کرده باشند یا نه . این وحشی گری اخلاقی به نام عمل تلافی جویانه ، بازدارندگی و آزادسازی اجرا شد ، اما در حقیقت ، آن گستاخی و غرور آمریکایی بود.
پیش زمینه ماجرا این است:
بوش – که چند روزی پس از حملات ۱۱ سپتامبر متوجه شده بود که سعودی ها مرتکب آن شده اند و مخارج آن را پرداخته اند – معتقد بود که با مقصر دانستن حملات توسط افغانستان ، با نابودی بخش اعظم آن کشور و کشته شدن صدها هزار نفر از بیگناهان ، او به نحوی به جهان می آموزد که هیچ کس بدون عواقب شدید “با ما” درگیر نخواهد شد.
واکنش سریع حساب نشده او و سوء استفاده از وحشت مفرط مردم آمریکا در هفته های بعد از ۱۱ سپتامبر ، مجموعه ای از رویدادها را به حرکت در آورد که هفته گذشته با همان طرز تفکر بوش و ارتش او با پیروزی ( طالبان )در افغانستان ، و ۲ ترلیون دلار قرضی آمریکا که سعی در نابودی آن کرده بود ،به اوج خود رسید .
بوش برای جلب رضایت گسترده بین المللی مورد نیاز برای ایجاد تهاجمی که می خواست ، با متمرکز کردن بر – وودرو ویلسون درونی خود ، که بیگناهان را به منظور “امن ساختن جهان برای دموکراسی” کشت -با سرپیچی از روند تاریخ اقدام به ایجاد یک دموکراسی غربی در افغانستان کرد .
آیا او نمی دانست که ده ها هزار سرباز انگلیسی در قرن ۱۹ و بیش از ۱۰۰ هزار سرباز شوروی در قرن بیستم نتوانسته بودند فرهنگ و اراده این کشور ناهموار و مستضعف را خم کنند؟ رئیس جمهور باراک اوباما طرح بوش را پذیرفت و به اشغالگری آمریکا ادامه داد ، و همچنین ماموریت غیرممکن ساختن دموکراسی را ادامه داد.
این ترفند جنگی -برآمده از بی کفایتی بوش و پرورش یافته گستاخی اوباما – یکی از بدترین اشتباهات سیاست خارجی در تاریخ مدرن آمریکا بود.
در جریان مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری ۲۰۱۶ ، دونالد ترامپ برای تقبیح جنگ ابدی در افغانستان بین خود وحزبش ( جمهوری خواهان ) شکاف ایجاد کرد و قول داد که سربازان را به خانه بازگرداند. قلب ترامپ در جای مناسب قرار داشت – او از جنگ خسته و بیزار شده بود – اما مغز او در جای مناسب نبود.
ترامپ در اوایل سال ۲۰۲۰ ، با تصور اینکه در آن سال دوباره به عنوان رئیس جمهور انتخاب می شود ، وزیر خارجه خود را برای مذاکره با طالبان برای خروج صلح آمیز تقریباً تمام نیروهای آمریکایی و پایان کامل اشغالگری آمریکا اعزام کرد. دیپلمات های ترامپ نه با دولت افغانستان بلکه با دولت در انتظار قدرت ، ‘طالبان ‘ مذاکره کردند. معامله ایکه تنظیم کردند و مورد موافقت ترامپ ، وزارت امور خارجه و رهبری طالبان قرار گرفت ، دولت افغانستان را ملزم می کرد که ۵۰۰۰ سرباز / زندانی طالبان را از زندان های خود آزاد کند و ایالات متحده خروج نظامی خود را تا ماه می ۲۰۲۱ تکمیل کند. تا بایدن رئیس جمهور شد ، او با ضرب الاجل ماه می روبرو شد و متوجه شد که ۵۰۰۰ زندانی سابق طالبان ، تعدادی که به تنهایی از تعداد نیروهای آمریکایی در آنجا بیشتر بود ، آزاد شده و اکنون مسلح شده اند.
همه ما می دانیم چه اتفاقی افتاد وقتی بایدن در اوایل ماه جاری عملیات را متوقف کرد و طالبان کنترل اهرم های دولت را در کوتاه ترین زمان به دست گرفتند. مغز بایدن در جای درستی قرار داشت ، اما قلب او اینطور نبود. او می داند که اکثر آمریکایی ها مانند ترامپ بیزار و خسته از جنگ هستند ، اما به نظر نمی رسد وضعیت وخیمی را که اکنون در خیابان ها وجود دارد و به دلیل خروج ناگهانی آمریکا ایجاد شده است ، بطور کامل درک کند.
اکنون ، به هیولای اخلاقی که بوش ایجاد کرد ، بازگردیم:
وقتی بوش تصمیم به حمله به افغانستان گرفت ، از کنگره درخواست اعلان جنگ نکرد ، زیرا حتی او تشخیص داد که دولت وقت افغانستان به ایالات متحده حمله نکرده بود . در عوض او به کنگره درخواست قانونی را به نام مجوز استفاده از نیروی نظامی یا AUMF داد و موافقت گرفت .
این موجود برای قانون اساسی ناشناخته است ، زیرا ادعا می شود که این مجوز جنگ بی پایان را می دهد.
اعلانات جنگی کنگره از لحاظ تاریخی ثابت می کرد که وقتی جنگ شروع شد و هدف تسلیم شد ، اعلامیه دیگر مجوز جنگ را نمی داد.
در مورد AUMF چنین نیست ، زیرا عبارت آن بسیار گسترده و مبهم بود. این سازکار به هر رئیس جمهور اجازه داد در هر زمان از نیروهای نظامی علیه هر شخص یا نهادی که شاید حملات ۱۱ سپتامبر را مرتکب شده یا تسهیل کرده است استفاده کند.
همه جانشینان بوش برای کشتن مردم در خاورمیانه بر این AUMF تکیه کرده اند ، حتی اگر بسیاری از آنها در ۱۱ سپتامبر نوزادی بیش نبودند.
آیا روسای جمهور می توانند هرکس را که بخواهند به نام امنیت ملی بکشند؟
در یک کلام: خیر .
اما روئسای جمهور آمریکا از زمانی که توماس جفرسون خرید لوئیزیانا را مهندسی کرد ، تمایل قلبی خود را بر ساختن امپراتوری قرار داده اند .چقدر طعنه آمیز است که شخصی که مسئول بیان مفاسد امپراتوری در ۱۷۷۶ بود ، خود قصد ساختن آن را در سال ۱۸۰۳ داشت. با این حال ، برخلاف آبراهام لینکلن یا ویلسون یا بوش ، جفرسون این کار را بدون زور و خشونت و خونریزی انجام داد.
اما سازندگان امپراتوری مدرن آمریکا مطمئناً فکر می کنند که می توانند هر گونه دشمن – واقعی یا خیالی – را بکشند. بوش مدعی شد که اختیاراتی غیر از قانون اساسی از منبع دیگری دارد. و او همچنین ادعا کرد که می تواند حقوق طبیعی و مشروطه آمریکایی ها را – همگی برای امپراتوری – از آمریکایی ها سلب کند.
همه این کشتارها ، مگر در دفاع از خود – و کشتن برای امپراتوری هرگز در دفاع از خود نبوده است – با قانون طبیعی مخالف است ، که تعلیم می دهد که همه تجاوزها غیرقانونی است و هر فرد – آمریکایی یا غیر آمریکایی – از حق مسلم زندگی برخوردار است.
درس افغانستان این است که روئسای جمهور آمریکا هیچ حق اخلاقی ، قانون اساسی ( مشروطه ) ، و یا حقوق قانونی برای اعزام نیرو ، دلار ها و دارایی هابه آنجا را از اول نداشتند آیا آمریکا نیروی پلیس جهان است و در سراسر جهان به دنبال هیولاهایی برای کشتن می گردد؟
اگر چنین است ، سازندگان امپراتوری، بعدا به کجا نظاره خواهند کرد ؟
جمعه ۲۷ آگوست/ اوت ۲۰۲۱ ، (۴ شهریور ۱۴۰۰) در سایت نیوزمکس