در وصف توهم امکان تحقق «لیبرالیسم» در ایران-جواد قاسم آبادی
«باری اندر سرزمین عجایب که ایران نامیدندی و در آن قلیلی از خودی ها از شدت دارایی در حال انفجارندندی و کثیری از نداری در حال موتندی، ناگهان صدا و سیمای متحجر اسلامی برای ادامه وضع موجود، همچون غریقی به خس و خاشاک آویزان می شودندی و مناظره های تابناک برگزار کردندی»!این نهاد حکومتی که زیر چنگ رهبر اداره می شود، ناگهان بفکر باز کردن فضا و برگزاری میزگردها و مناظره های زنده می افتد و طرفداران سرسخت اقتصاد «مقاومتی» و اقتصاد «آزاد» را در مقابل یکدیگر می نشاند تا شاید با بر سر و کله یکدیگر کوبیدن، راه نجاتی برای بقای تقدس و حاکمیت سرمایه در ایران بیابند (۱)!
از این جمله «موسی غنینژاد» استاد مسلم شعر و شعار وشاعری، مورد عنایت صدا و سیمای بدیع حاکمیت مذهبی ایران قرار گرفته است و روز و شب و نیمه شب و در خواب و بیداری، در حال آموزش بینندگان و شنوندگان صدا و سیما در مدح لیبرالیسم و نفی اقتصاد من درآوردی مقاومتی و دیگر مکاتب اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فلسفی ست و داد سخن می فرماید!
موسی غنی نژاد و دیگر غنی پروران، با استناد به فاجعه بدعت جمهوری اسلامی و بلایی که این ابداع بر سر اقتصاد و سیاست و فرهنگ جامعه چند هزار ساله ایران؛ تنها در عرض چند دهه گذشته؛ آورده است به پیشرفت ها و خدماتی که تولید کالایی و کشف قدرت بخار و تولید انبوه و تولید و بازتولید جهانی سرمایه باعث آن شده است می پردازد و بر این باور است که تنها راه نجات ایران از چنگال آمریکای بی ادب غیردموکرات، بازگشت به اقتصاد «آزاد» از یکطرف و از طرف دیگر بازداشتن وجدان جامعه ایران از تمایل به اشتراک و مشارکت آزاد در تمامی امور جامعه است!
بواقع غنی پروران می خواهند در دوران انقلاب ارتباطات، گوساله زرین سامری را بجای نکبت کنونی به جامعه ایران قالب کنند چه از نظر غنی پروران، آنچه آزادی را تولید و بازتولید می کند «لیبرالیسم» و بازار آزاد است و بس!
غنی پروران ضمن دفاع همه جانبه از لیبرالیسم؛ و با تکیه بر تقدس مالکیت خصوصی بر اموال عمومی و بتبع آن آزادی های فردی در چاپیدن دسترنج دیگران؛ ادعا می کنند که این تنها لیبرالیسم است که بازار آزاد و اقتصاد «سالم» در امکان چاپیدن دسترنج دیگران را ببار می آورد و حتی بارور هم می کند!موسی غنی نژاد با منطق تجربه شده تاریخی، بدعت جمهوری اسلامی و اقتصاد من در آوردی انگلی ناتوان و فسادزای مافیای جمهوری اسلامی را بزیر سوال می برد و بدرستی و با تکیه بر اساسی ترین اصل ادیان توحیدی که همانا حق مالکیت برگزیدگان خدای احد و واحد بر اموال عمومی بندگان خدای احد و واحد است، اقتصاد موجود در ایران را بزیر سوال می برد و تجربههای موفق لیبرالیسم خداشناس در این و آن گوشه عالم را با بوق و کرنا، در صدا و سیمای جمهوری اسلامی تبلیغ می کند!
تبلیغ می کنند که آمریکا بد است، انقلاب بهمن ماه خوب است و برای ادامه این انقلاب تا دیر نشده است و تا زمانی که بدعت گزاران و بدعت پذیران جمهوری اسلامی ارکان قدرت را در دست دارند، ریل گذاری این اقتصاد هچل و مچل و فلج مافیای اسلامی را به لیبرالیسم تجربه شده موفق و جهانی تغییر دهیم و با کله در دیگ جوشان سرمایهداری جهانی تا خرخره در بحران، شیرجه رویم!
در این زمینه دست غنی پروران باز است و تا دلمان بخواهد نمونه های آلمان و ژاپن و تایوان و چین و کره جنوبی زیاد هستند که با روی خوش از سرمایههای «بد» امپریالیستی استقبال کرده اند و میلیاردها انسان را از خط فقر عبور داده اند و زن و مرد و کودک و پیر و جوان، در آزادی و امنیت و رفاه نسبی می زیند و می زایند!
غنی پروران با طرح پروژهای تجربه شده در این سر و آن سر عالم ادعا می کنند که در کشور ثروتمندی چون ایران می توان از اقتصاد تجاری دلالی رانتی مافیایی نظامی موجود، به یک اقتصاد آزاد لیبرالی «عروج» کرد!
نویسنده هم به سهم خود از این منطق استقبال می کند و آرزو می کند که غنی پرور ها جامعه ایران را از حضیض کنونی به لیبرالیسم موعود عروج فرمایند!
اما سوالی که برای من نوعی مطرح می شود اینست که موسی غنی نژاد و پیروان ایشان که به همه علوم جهان مسلط هستند و کودتای ننگین ۲۸ امردادماه را نوعی «دخالت بشردوستانه» می دانند که مردم ایران و منطقه را از اقتصاد «موازنه منفی» زندهیاد محمد مصدق نجات داده است، عدم موفقیت استقرار لیبرالیسم در ۵۸ سال حاکمیت خاندان پهلوی تا امروز را چگونه توضیح می دهند؟
آیا بقول غنی پروران دلیل عدم استقرار لیبرالیسم در ایران نیروهای غیرلیبرال اجتماعی و جهانی و از همه بدتر کمونیست های ایرانی بوده اند؟
موسی غنی نژاد با روشی ماکیاولیستی استدلال می کند که همه بدبختی های ایران و جهان در مکاتبی ست که لیبرالیسم را مدافع ازلی و ابدی آزادی در تاریخ بشر نمی دانند و زبانم لال، مالکیت خصوصی بر اموال عمومی را هم مقدس نمی دانند!
در راس این اندیشه ها که از دل تجربیات بشر و در تکامل و تحقق آرمان های انسان دوستانه و غیرقابل تحقق لیبرالیسم؛ در برقراری آزادی و برابرحقوقی شهروندان؛ بیرون آمده است و در جهت بازتولید آزادی و پیشرفت علم و تکنولوژی و رفاه اکثریت عظیم تولیدکنندگان هرجامعه و بویژه رهایی از خودبیگانگی انسان مدرن کوشش می کند، سوسیالیسم است!
سوسیالیسم است که از نظر غنی پروران عین انحراف از آرمان ازلی و ابدی بودن لیبرالیسم است و تقدس مالکیت خصوصی بر اموال عمومی را بزیر سوال می برد و از این جاست که سوسیالیسم شر مطلق محسوب می شود و باید چه در نظر و چه در عمل، محو و نابود شود!
ایشان تاریخ انقلاب بهمن ماه را اینگونه می نویسد که همین «انحراف» عظیم در آکادمی علوم شوروی و تیوری «راه رشد غیرسرمایه داری» باعث شده است تا بند ۶۳ و ۶۴ در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ظاهر شود و سد راه رشد لیبرالیسم در ایران فردای انقلاب شود و اقتصاد و سیاست و فرهنگ کشور هفت هزار ساله ایران را زمینگیر کند و به این فلاکت اندازد!
دانشمند محترم موسی غنی نژاد عامدانه فراموش می کند که شرط اول برای آغاز راه رشد غیر سرمایه داری، کسب تمامی قدرت؛ از پایین در کنترل اکثریت عظیم تولیدکنندگان بر تولید و توزیع و خدمات و در بالا تسخیر دولت؛ و استقرار حاکمیت تمام و کمال این اکثریت عظیم تولیدکنندگان است!
در چنین شرایطی ست که مدیریت جامعه از اقلیت ناچیز صاحبان سرمایه (۲) به اکثریت عظیم تولیدکنندگان منتقل می شود و با دخالت مستقیم این اکثریت عظیم، زمینه برای «جمعی کردن مالکیت بر اموال عمومی و رشد آزادی و امنیت و برابری حقوقی و رشد تولید و توزیع عادلانه ثروت و رفاه اجتماعی» در مسیری طولانی و بازگشت ناپذیر آغاز می گردد!
آنچه امروز موسی غنی نژاد و دیگر غنی پروران از کنار آن رد می شوند و عمدا به آن پاسخ نمی دهند دلایل تاریخی عدم تحقق تاکنونی لیبرالیسم در مورد مشخص ایران و دیگر کشورهای منطقه است. بعبارت دیگر به این سوال پاسخ نمی دهند که چرا در ۱۱۷ سال گذشته و از فردای انقلاب مشروطیت تا امروز، لیبرالیسم حداقل در ایران مستقر نشده است؟
موسی غنی نژاد در بحث های خود با اشاراتی گنگ و مبهم و بدون واقعیت تاریخی، همه مشکل در عدم استقرار لیبرالیسم در ایران را کار مارکس و انکلس و لنین و سلطانزاده ها و ارانی ها و امثال الیانفسکی در آکادمی علوم شوروی می داند!
نویسنده سعی خواهد کرد نشان دهد که بحث های ایشان و دیگر غنی پروران در مورد دلایل عدم استقرار لیبرالیسم نجات بخش مورد ادعای ایشان در ایران، همه واهی و دروغ هستند و مشکل اصلی عدم وجود ارزش های لیبرالی در ایران، نه در خارج از ایران، بلکه در بورژوازی خود ایران است چه این طبقه در حاشیه تولید و بازتولید سرمایههای جهانی، زیستی انگلی داشته است و دارد!
آنچه موسی غنی نژاد بزرگ و عمده می کند، اثر غیرقابل انکار اندیشه اشتراکی و زندگی مشارکتی و مشورتی در ایران است. اندیشهای که در ایران سابقه ای تاریخی دارد و نهضت هایی همچون مانوی و مزدکی قبل از اسلام و انواع فرق باطنی بعد از اسلام، نمونه هایی از فرهنگ اشتراکی و زندگی مشارکتی و مشورتی در تاریخ ایران هستند!
اما اندیشه اشتراکی و زندگی مشارکتی و مشورتی مدرن علمی، نخستین بار از طریق کارگران مهاجر صنعت نفت، به ایران وارد شده است. کارگرانی که قبل و بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در حوزههای نفتی و مراکز صنعتی آذربایجان و دیگر کشورهای صنعتی مشغول بکار بوده اند و در این کشورها با اندیشه رهاییبخش سوسیالیسم آشنا شدهاند و این دکترین نوین علمی برای رهایی بشریت از خودبیگانگی و نجات انسان از تبدیل شدن به آلت تولید و مصرف و تلاش در بازگشت انسان به فطرت خلاق خود را، به جامعه ایران نوید دادهاند!
رفته رفته دانشجویان اعزامی به کشورهای پیشرفته سرمایهداری نیز با دکترین رهاییبخش علمی که دلیل شکلگیری و حیات یافتن آن، پاسخ به معضلات جوامع پیشرفته سرمایهداری ست آشنا شدهاند و این دکترین علمی انسان مدار را درک کرده اند و به ایران آوردهاند!
آشنایی جامعه ایران با دکترین علمی کمونیسم و سه منبع و سه جزء آن در دو حوزه تبلیغ و ترویج این دکترین بوسیله کارگران پیشرو و روشنفکران سوسیالیست تحصیلکرده جوامع پیشرفته صنعتی غرب، بیش از یک قرن است که آغاز شده است. بعبارت دیگر جامعه ایران با دستاوردهای علمی که برای پاسخ به مشکلات جوامع پیشرفته سرمایهداری بوجود آمده اند از حداقل یک سده پیش آشنا می شود در صورتی که جامعه ایران بلحاظ رشد تولید و بتبع آن برخورداری فرهنگ آزادی و دموکراسی بیگانه است (۳)!
اما ریشه این بیگانگی جامعه ایران با ارزش های لیبرالی از سال ۱۸۹۶ و کشف حوزه های نفتی در جنوب غربی ایران با زیست بورژوازی ایران در حاشیه تولید کلان سرمایهداری جهانی آغاز می گردد. یک اقتصاد تک محصولی که باعث شده است بخش اعظم تولید در ایران وابسته به فروش نفت گردد و عملاً رشد اقتصاد کوچک ایران نیز با فروش نفت بناچار به کلان سرمایه های جهانی، به بازتولید کلان و سیاست های سرمایه های جهانی وابسته گردد!
با مروری بر سه فایل صوتی خاطرات شفاهی جناب خیامی دامت برکاته (۴)، بخوبی درک می کنیم که اقتصاد پهلوی؛ و اقتصاد و سیاست فرزند خلفش جمهوری اسلامی؛ در جهت خدمت به بازتولید سرمایههای جهانی ست و نمونه اخیر نزدیکی ناگهانی به جمهوری اسلامی به عربستان سعودی باردیگر نشان می دهد که کماکان سیاستهای جمهوری اسلامی ایران برغم همه شعر و شعارها در باب داشتن استقلال، با اشاره انگشت کلان سرمایههای جهانی بحرکت در می آید!
پس آنچه غنی پروران در مدح لیبرالیسم و آزادی های ناشی از آن در نمونه های موفق جهانی می گویند در حقیقت آزادی و امنیت و رفاهی ست که کلان سرمایهداری جهانی به قیمت ایجاد عدم امنیت و ترور و جنگ بوسیله دولت های دست نشانده خود، در کشورهای «پیرامونی»، همچون کشورهای منطقه نفتخیز خاورمیانه ایجاد کردهاند!
چنین آرایش اجتماعی-اقتصادی-سیاسی که بمدت حداقل یک سده بر کشورهای پیرامون کلان سرمایهداری جهانی مستقر است و در جهت بازتولید کلان سرمایههای جهانی شکل گرفته است، بجای ایجاد بورژوازی خلاق و مدرن، بمدت پنج نسل دلال و مفت خور و خوشنشین و علاف و معتاد و بعبارتی انگلهای اقتصادی و سیاسی در جوامع اینچنینی ایجاد کرده است. در راس همه این کشورها ایران ثروتمند و صاحب دو هیدروکربور است که برغم رشد ناموزون سرمایهداری انگلی وابسته به منافع کلان سرمایههای جهانی، صاحب ارتش عظیم نیروی کار جوان دانشمند و متخصص شده است!
این رشد غیرملی تولید در ایران باعث شده است تا باوجود ظهور نسل های جوان دانشمند و متخصص نیروی کار صد میلیونی محروم از آزادی و امنیت و آینده ای روشن، صاحبان ثروت و قدرت در ایران از حداقل های فرهنگ آزادی و برابری حقوقی شهروندان و رشد تولید صنعتی و انبوه موجود در کشورهای پیشرفته صنعتی، بویی نبرده باشند و نسل اندر نسل به دلالی و رانت خواری و مفت خواری، انگلی بزیند و بزایند!
جماعتی که می خواهند برای ادامه نظام سرمایهداری، گوساله زرین سامری لیبرالیسم را به مثابه تنها راه پایان دادن به فلاکت موجود به مردم ایران قالب کنند، آیا کورند و نمی بینند که کوچکترین؛ تکرار می کنم کوچکترین؛ نشانی از آزادیخواهی و پذیرش حق برابری حقوقی شهروندان در بورژوازی غالب داخل ایران و بورژوازی مغلوب خارج از ایران، وجود ندارد؟
خواننده محترم اگر بتواند کوچکترین صبغه ای از آزادیخواهی و خواست برابری شهروندان؛ که نخستین شعارهای لیبرالیسم بوده اند؛ را تنها در بخشی از بورژوازی ایران به من نشان دهد، من نوعی هم با شعار آزادی و امنیت و برابری و رفاه بدنبال آن بخش از بورژوازی ایران راه خواهیم افتاد!
اما شاید روزی شیر مرغ را بیابیم اما اثری از آزادی و آزادی خواهی و فرهنگ برابری پذیری و برابری طلبی در هیچ بخش و گرایش و نحله ای از بورژوازی حاکم بر ایران و بورژوازی مغلوب در کمین قدرت در خارج از ایران نیابیم و بفهمیم که شعر و شعار و شاعری در وصف تحقق لیبرالیسم در ایران، سرابی بیش نیست و تنها راه کسب و استقرار آزادی و امنیت و رفاه و صلح پایدار در ایران، نفی مالکیت خصوصی بر اموال عمومی و خلع ید سیاسی از اقلیت ناچیز بورژوازی بنجل ایران و در دست گرفتن تمامی قدرت در پایین و بالای جامعه بوسیله اکثریت عظیم تولیدکنندگان ایران است و لاغیر!
جواد قاسم آبادی
آموزگار تبعیدی، پاریس
خردادماه ۱۴۰۲
ghassemabadi@yahoo.fr