با من به سیبری بیایید- (1)حسن بهگر
خیلی وقت بود که یکی از دوستانم که در یک آژانس مسافرتی سیبری کار می کند اصرار می کرد که سفری به آنجا داشته باشم و من پاسخم این بود که مدت های طول کشیده تا به زندگی در یخچال سوئد عادت کنم و حوصله بازدید از فریزر ندارم . برای این که ترسم بریزد اینقدر تبلیغ کرد که فکر کردم مثل هوای فلوریداست .
اما واقعیت این بود که سیبری همواره در گوشه ای از ذهنم آمیخته به رمز و رازی خانه کرده بود؛ منهم شاید مانند بسیاری، سیبری را همراه با نام استالین و
تبعیدیان نگون بخت سیاسی بیاد می آوردم.
آنچه سرانجام برترس از سرما غلبه کرد شوق گشودن همین راز و رمز بود و رفتم ببینم از آن دوره اثری هست یا نه ؟ واین چنین بود که خود را به این سفر سپردم.
اصولا اطلاعات ما از روسیه که سالیان دراز همسایه ما شمرده می شد بسیار کم بوده است ، یک عده سرسپرده ی آن بودند و یک عده دشمن قسم خورده اش .کسی نبود که درست بشناسد و خبری بدهد. در دوره ی حکومت پهلوی هم که حتا نام بردن از این کشور عواقب داشت چه برسد اطلاعات اضافی، طبعا بسیاری چیزهایی را که جسته و گریخته می خواندیم یا بهتر بگویم می قاپیدیم ملغمه ای از راست و دروغ بود . بیاد بیاوریم که زمان رضاشاه گروه افسران ارتش به فرماندهی محسن جهانسوز که گرایشات میهنی افراطی داشتند بدستور رضا شاه دستگیر و جهانسوز تیرباران شد . در دادگاه آنان دادستان کتابی از موسولینی رهبر فاشیست ایتالیا را نشان داد و گفت این اقایان کتابی از موسیو لنین !!؟ می خواندند.این شوخی و شایعه نیست در اسناد دادرسی ارتش ضبط شده است. ما حتا امروز هم از ابتدایی ترین کتاب ها حاوی اطلاعاتی درباره ی وضعیت جغرافیایی و تاریخی روسیه که بروز باشد محروم هستیم .
به هر حال دعوتنامه رسید و ازطریق اینترنت پرکردم و در دل گفتم قدیم ها دعوتنامه سیبری را 4 صبح درخانه می آوردند، برای من با اینترنت فرستادند و گفتند باید ویزا هم بگیری وگرنه راهت نمی دهیم، باری راهی سفارت روسیه در استکهلم شدم .
درسفارت بسته بود و با دوربین مداربسته کنترل می شد . وارد سالن کوچکی شدم که چند صندلی و یک میز قرار داشت و یک نفر نگهبان با لباس شخصی نزدیک رختکن ایستاده و مراقب میهمانان بود. بنظر می رسید علاوه بر دوربین، چشمانی هم پشت یک دیوار شیشه ای «آنورش ناپیدا » هم مراقب اوضاع باشند. نمره ی نوبت را گرفتم و به یکی از سه کابینت بسیارکوچک وارد شدم . زن جوانی مدارک را نگاه کرد و پرسید هدف از مسافرت چیست و گفتم که برای گردش میروم ، تصور می کنم حرفم را باور نکرد. (کی برای تفریح به سیبری می رود؟) از دعوت کننده پرسید که چه نسبتی با من دارد که گفتم از دوستانم است. لبخندی زد و لحظه ای بعد با رئیسش برگشت و آقای رئیس خطابه طولانی ایراد کرد که خلاصه اش این بود که ما کشور مستقلی هستیم و چند بار کلمه مستقل را تکرار کرد انگار می خوام برم آنجا حکومت کنم و بعد این که نمی توانیم بتو ویزای توریستی بدهیم و تو قانون را نقض کرده ای . من در دل شکرگزار که اگر بیست سال پیش گیر این بابا افتاده بودم گذرنامه که هیچ شناسنامه ام باطل شده بود جواب دادم که من یک توریست چند روزه هستم و هنوز هم کاری نکرده ام و مساله نقض قانون را نمی فهمم و سرانجام اینکه رضایت داد که باید درخواست ویزای خصوصی بکنم و اینکار را کردم و پس از دو سه هفته مدارک تکمیل شد و با پرداخت 340 کرون ویزا گرفته شد و در موعد مقرر با شرکت هواپیمایی ایرفلوت عازم مسکو شدم.
البته موسساتی در خارج از سفارت هستند که اگهی های متنوعشان اینترنت را پر کرده که با گرفتن مبلغی ویزای روسیه را تهیه می کنند و کارشان هم اینقدر بالا گرفته که سفارت ناچار شده است در سایت خود توضیح بدهد که این موسسات هیچ ربطی به ما ندارند و سد البته باور کردنش هم بعهده شماست.
وقت تابستانی سوئد با مسکو دو ساعت اختلاف دارد یعنی دو ساعت جلو تر هستند، البته روسیه مدتهاست با ریاست جمهوری مدودف ساعتش را در زمستان و تابستان تغییر نمی دهد و در حالت عادی هم در مسکو و سیبری و ولادی وستک سه ساعت مختلف دارد.
پرواز در 20 آوریل ساعت 19.50 دقیقه انجام شد . زن میهماندارپیری که متاسفانه انگلیسی را بسیار بد تلفظ می کرد چیزهایی گفت که کم سوادی من هم درانگلیسی مکمل لهجه ی او شد و حتا دو سه کلمه هم از آن نفهمیدم، وای بحال آنان که انگلیسی بیشتر می دانستند بیشتر نفهمیدند. ساعت 9.30 بوقت سوئد به مسکو رسیدیم و با تفاوت ساعت در مسکو 11.30 بود و بایستی هواپیمایی را که عازم نووسیبرسک بود قبل از ساعت 12.50 پیداکرده و سوار می شدم.
افسر پاس کنترل بطرز مضحکی چند بار پاسپورت را عقب و جلو کرد و با صورت من تطبیق داد انگار که عکس خواهرم را روی پاسپورت دیده که من باوجود بی قراری و ترس از اینکه به هواپیما نرسم سعی کردم با خنده کلاه از سر بردارم تا شاید این بازرسی تسریع پیدا کند که البته تغییری در قیافه افسر پلیس داده نشد و همچنان جدی باقیماند و سرانجام بخیر گذشت و رضایت داد که مهر بزند.
تعداد تابلوهایی دیجیتال که پروازها را نوشته است کم بود و تازه پیدا کردن دروازه ورود به هواپیما در آن موقع شب در آن فرودگاه دراندشت کار حضرت فیل بود . از هرکس گیت را می پرسیدم انگلیسی بلد نبود و در آن موقع شب بخش اطلاعات نیز تعطیل بود و اگر از ماموران رسمی که گارد پراکنده بودند چیزی می پرسیدی اول بایستی بهشان یک بازجویی نکیرو منکری پس می دادی که از کجا آمده ای و پدرمادرت کیست و … . همین تجربه شد که از جوان ها بپرسم که هم انگلیسی بلد بودند و هم باصطلاح گیر نمی دادند. به هر زحمتی بود دروازه ورود به هواپیما را پیدا کردم و دیدم خوشبختانه ده دقیقه هم تاخیر دارد و سوار ایرباسی که عازم سیبری بود شدم و ساعت 7.20 به سیبری رسیدم .
شهرسیبری یا آنچه امروز نووسیبرسک خوانده می شود عمر طولانی ندارد و شهر جوانی است و در حوالی 1925/1893 ساخته شده است و در زمان استالین محل تقسیم زندانیان تبعیدی بوده. سیبری اکنون سومین شهر بزرگ روسیه پس از مسکو و سنت پیترزبورگ محسوب می شود.
برای فردای آن روز دوستم بلیت کنسرت ساکسفون از نوازندگان ایتالیایی بنام کنسرت جولیانی را رزرو کرده بود که هرچه التماس کردم که از ساکسفون دلخوشی ندارم بخرجش نرفت .به او گفتم مشکل ساکسفون اینست که اگر خوشت نیامد نمی توانی بخوابی ! ولی بازهم قانع نشد. رفتیم و و این ارکستر چنان سروصدایی راه انداخت که سردرد گرفتم و البته جمعیتی هم بود که هی دست می زدند و پشت سرهم براوو! براوو! می گفتند . دردل گفتم که من از موسیقی جاز سردر نمی آورم و این گناه ازمن است من از کشوری می آیم که از موسیقی جاز همانقدر آگاهی دارد که نام طبل آن را جاز نامگذاری کرده به تصور آن که هر موسیقی که این طبل را داشته باشد جازست.( این طبل در حقیقت به انگلیسی Drum نامیده می شود) انتراکت که دادند خواهش کردم برویم . در رخت کن وقتی لباسم را تحویل می گرفتم دیدم بسیاری قصد خروج دارند و معلوم شد آن براووها احتمالا از سرمهمان نوازی بوده است. آش آنقدر شور شده بود که مسئول رختکن هم فهمید و به دوستم به روسی گفت انگار این مردم از کنسرت امشب راضی نبودند.
فردای آن روز برای کنسرت سرگیی رخمانینوف (2) با کمال میل و رغبت رفتم و از پیانوی آن لذت بردم .
اصرار دوستان برای بازدید از باغ وحش را نپذیرفتم، گرچه احتمال داشت باغ وحش سیبری غنی تر از اسکانسن استکهلم باشد(خودمانیم اسکانسن از جهت نداشتن حیوانات افتضاح است) ضمن این که دیدن حیوانات دربند برایم جالب نبود فکر نمی کردم بعلت آب و هوای سرد حیوانات عجیب و غریبی هم داشته باشد.
اب و هوای سیبری در این زمان تفاوت زیادی با سوئد نداشت و بین 10 تا 24 درجه به تناوب در حا ل تغییر بود و با یک باران مفصل همه ی برف های بجا مانده را هم آب کرد .
به بازار رفتم و در آن جا بود که برادران تاجیک و تالش را پیدا کردم. وقتی دانستند که ایرانی هستم گویی یکی از اعضای خانواده خودشان را دیده اند. تالش ها هم بزبان تالشی و هم ترکی آذری سخن می گویند . رفیق تاجیک ما فروشنده خشکبار بود و می گفت حکومت ایران دچار پاردوکسات است. گفتم کم نه و در دل گفتم حالا کجایش را دیدی و یک کیلو برگه هلو خریدم که مدت ها بود نچشیده بودم. می خواست پولش را نگیرد که نپذیرفتم و پرداختم.
.
وقتی که دوستی و محبت این جدایی تاریخی را بی معنا می کند
جالب است که هنوز این تعارف ها و رسوم را نگاهداشته اند،روس ها اعتراف می کنند که تاجیک ها ازمعدود کسانی هستند که در ترن واتوبوس جای خود را به پیران و خانم های باردار می دهند.
موزه تاریخی سیبری سه سال است که برای تغییرات و تعمیرات تعطیل شده است و نتوانستم آن را ببینم. دولت غمی در مورد خیلی چیزها از جمله موزه ها ندارد همانطور که در مورد جاده های پرگل و شل ندارد. در برنامه تلویزیون دولتی روسیه دیدم که خانم سالخورده ای در یک برنامه زنده از پوتین در مورد کمبود رسیدگی به موزه ارمیتاژ گله می کرد . یکی از دوستان ایرانی ام که قبلا از این موزه دیدن کرده است نقل می کرد که کتاب های نفیس خطی ایران که در این موزه نگهداری می شود به سبب نبود کمک های مالی دولت در خطر نابودی است . راستش پوتین حق دارد او بیش از هر چیز نگران چین و چروک صورتش هست که خدا را شکر با جراحی پلاستیک کاملا صاف وصوف شده است.
باری بناچار فردایش به موزه هنرهای چوبی رفتم .
خلاقیت انسان های که در طبیعت سرد و بی رحم اینجا جز چوب در اختیار ندارند حیرت انگیز است. از نقاشی بر روی چوب گرفته تا ساختن ظرف شیر و غذا حتا سورتمه از چوب استفاده کرده اند و حتا یک نوع دمپایی از الیاف چوبی که گفته می شود خانم ها می توانند در مدت 50 دقیقه آن را ببافند. تنها چیزی که با چوب درست نمی کنند دیگ و قابلمه است.
پس از آن خانه چوبی قدیمی را پیدا کردیم که بیش از سد سال قدمت داشت و اختصاص داده شده بود به اشیای باقیمانده از دوران انقلاب روسیه شوروی . اشیایی از قبیل چرخ خیاطی تا قمقمه و وسایل ارتباطی که نامنظم روی هم ریخته شده بود ولی همه ی اشیاء قراضه بود و از تتمه مصادره های انقلابی خبری نبود. خانمی که راهنمایی موزه را بعهده داشت ، نوستالژی آن دوران را داشت و می گفت ما دوران خوبی داشتیم . آن دوره ما فقیر بودیم ولی با هم رفیق بودیم .(با رفیق استالین ؟) امروز مردم روابط خوبی با هم ندارند.می خواستم بگویم ما هم از این رفیقان درایران زیاد داشتیم ولی الان همه رفتند دنبال تجارت.
بنظر می آید سخن درستی گفته باشد. تبلیغات شب و روز از رادیو و تلویزیون و در خیابان ها برای خرید لوازم نو و لوکس می جوشد . برای مردمی که مدت ها با جهان خارج در ارتباط نبودند یکباره سیل کالاهای نو و تازه سرازیر شده است بدون آن که امکان مالی داشته باشند؛ بدیهی است برای مالکیت این اشیاء رقابت فشرده ای در جامعه جریان دارد و به روابط انسانی و اجتماعی آسیب می زند. قدیم پول بود جنس نبود حالا جنس هست پول نیست.
او راست می گفت در چهره ی مردمی که شور و هیجان در موسیقی و هنرش موج می زند آثاری از لبخند دیده نمی شد . بیشتر مردم نگران و مغموم و دلمرده بودند.
بنابه توصیه دوستم به دانشگاه پلی تکنیک رفتیم که دوستم سابقا دانشجوی رشته مکانیک آنجا بود. یکی از اتاق ها را به مدال ها و استادان زمان جنگ اختصاص داده بودند این جنگ بزرگ میهنی همواره مشغله ی سیستم قبلی بود و هنوز هم هست (بیخود نبود که امام فرمود جنگ نعمت است). پیرمردی 95 ساله که از قهرمانان جنگ بشمار می رفت هنوز هم واقعا پهلوان بنظر می رسید . محکم حرف می زد و دست مرا هم محکم فشرد. آدم بی اختیار آرزو می کرد کاش مانند او پیر می شد. ازو پرسیدم که سبب تندرست ماندنش چیست او گفت کار و ورزش . او وقتی فهمید که از کشور دیگری آمده ام سخنی تامل کردنی گفت که از یادم نمی رود. گفت : ما مردمی مهربان هستیم لطفا شما هم با ما مهربان باشید!
در این سخن نگرانی از بدگویی وجود داشت که می تواند پی آمد تبلیغات زمان جنگ سرد و تبلیغات فعلی بی امان غرب باشد. روس ها مردمی مهربان و زحمتکشند که بار مصائب بزرگی چون جنگ را بدوش کشیده اند و بدتر از همه بار بدنامی حکومت های مستبد را نیز باید عهده دارشوند. ذهنیتی که مردان یک کشوری را به چشم مافیای روس می بیند و زنانش را روسپی می انگارد ذهنیتی بیمارگونه و ظالمانه است ، اما میهن دوستی روس ها ستایش برانگیز است بی علت نیست که پوزه دو دیکتاتور متجاوز به کشورشان چون ناپلئون و هیتلر را به خاک مالیده اند.
روس ها در باره ی ایرانیان چیز زیادی نمی دانند مگر خبرهای جسته و گریخته تلویزیونی در مورد انرژی هسته ای و از این قبیل . ما هم که خدایمان عمر بدهد با کشوری که در همسایگی ما بوده چقدر با هم جنگیده ایم و چقدر در فرهنگ یکدیگر تاثیر گذار بوده ایم ولی چیز مدون چندانی نداریم .
به باور من واژگان بسیاری از روزگارباستان تا به امروز از فارسی به زبان روسی وبالعکس راه یافته است .
کلماتی مثل شلوار که در روسی شروار گفته می شود یا مبل که دیوان خوانده می شود (حتا کلمه مرد که موشینا گفته می شود احتمال دارد از ریشه مشی و مشیانه باشد ؟) و بویژه شمارش اعداد، اما کلمه زن که زن شینا گفته می شود قرابت هر دوزبان را اشکار می کند. اما در روزگار معاصر بسیاری از واژه های روسی به زبان فارسی و به زبان ترکی آذری راه یافته است .کلمات مشابه فارسی روسی که من پیدا کردم عبارتند از : کشمش – کنجد –کمد – استکان – چمدان – منقل – شیشلیک – میتینگ( این کلمه انگلیسی است ولی در فارسی و روسی به معنای تظاهرات بکار می رود) – ماشین( به معنای اتومبیل و جالب است که هندی ها به اتومبیل ، گاری و ترک ها ، ارابه می گویند ) – خلعت ( به معنای ربدوشامبر) – شال – اشکاف ( به معنای کمد) بیسترو( واژه گرچه فرانسوی است و به محلی برای صرف سریع غذا گفته می شودولی تصور می کنم توسط روس ها یا بهتر بگویم حزب توده در ایران باب شده باشد ) درشکه و سماور. در عوض روس ها به هندوانه می گویند خربزه (دیگر دشمنی با هندوانه بیچاره چرا؟)
در ترکی آذری : باشماق : کفش – تاپاچگه : دمپایی – پاراخوت : کشتی – لوتکا : قایق – شابگا: کلاه
مسلم است که واژگان بسیاری را می توان یافت و این ها را من سردستی پیدا کرده ام و نیازمند یک پژوهش عالمانه است .
دوستم پیشنهاد کرد که به شهر بلاکوری برویم که شهری ییلاقی محسوب می شود و از سنت پیترزبورگ و مسکو خواستاران زیادی دارد. با ترن یک شب کامل تا صبح در راه بودیم ، جالب این که سه ساعت مانده به شهر بیسک BISK قطارها با سوخت غیر الکتریکی مانند گازوییل یا ذغال سنگ حرکت می کنند .(3)
از بیسک سوار اتوبوس شدیم و با تعویض یکی مینی بوس به این شهر رسیدیم. بلاکوری مرکز آسایشگاه های مجهز که افزون بر امکانات پزشکی ، تجهیزات شنا، ژیمناستیک و رقص و غیره را داراست. شهر زیبایی است که برای تمدد اعصاب اختصاص داده شده و در شهر هم که قدم می زنی در هر گوشه داروهای محلی و انواع قاط ها شبیه ذغال اخته خودمان را می بینی و بویژه عسل آن چون عسل سبلان معروف است.
در این گشت و گذار بود که چشمم به اشیایی برخورد که عجیب بنظر می آمدند همراه من هم تصور می کرد سوسیس یا کالباس باشد و وقتی پرسجو شدم معلوم شد آلت های تناسلی حیواناتی از قبیل گوزن و سگ دریایی و غیره هستند که برای تقویت جنسی با ودکا نوش جان می شوند و حتا برای خوردن زنبورهای عسل خشک شده با ودکا معجزاتی قایل هستند. در این ولایت گویی ودکا بر هر درد بی درمانی دواست، باقی چیزها بهانه ای است برای خوردن ودکا.
رویهمرفته گردشگاه خوبی است با طبیعتی زیبا و تله کابینی که 25 دقیقه شما را از روی جنگل سرسبز عبور می دهد.
به سیبری برگشتیم برخلاف تصور بسیاری هنوز اول ماه مه جشن گرفته می شود. بسیاری از خیابان ها هنوز نام قبلی خود را حفظ کرده اند ، مجسمه لنین در همه ی شهر بچشم می خورد، مجسمه یکی از تزارها را هم نزدیک پل دریایی دیدم که بدون آسیب و صدمه باقی مانده است . ایستگاه قطاری بنام اکتبر و یا مارکس و یا شهر سرخ و غیره هم موجود است .
به مرکز شهررفتم که پلیس قرق کرده و رفت و آمد اتومبیل را ممنوع کرده است. طبقات مختلف با آرم های کارخانه ها یا شرکت های خود شرکت کرده بودند و بیشتر از همه هواداران حزب پوتین با پرچم روسیه و یا با بادکنک هایی به رنگ پرچم روسیه .
نکته قابل توجه این که سرود انترناسیونال خوانده نشد وبه جایش سرود ملی روسیه نواخته شد و سپس رقص قزاق ها آغاز گردید.( در سوئد هنوز سوسیال دموکرات ها سرود انترناسیونال در اول ماه مه سر میدهند، بنازم غیرت سوسیال دموکرات ها را ولی هنوز که هنوز است این کمونیست ها به سوسیال دموکرات ها فحش می دهند)
با وجود این که ظاهرا جشن است کسی خندان نیست . گرانی و مشکلات اقتصادی امان مردم را بریده و چهره ها عبوس و درهم است که گویی آن سرودها و آوازهای پرشور از این ملت نیست .
در گوشه و کنار داس و چکش مشاهده می شد . حتا در گوشه ای عکس «چه گوارا »را با ستاره سرخ دیدم اما وقتی دقیق شدم دیدم نام یک بار شبانه است، یاد ایران خودمان بخیر که زمانی دکان کله پاچه ای بنام بتهوون داشتیم .
شهر ، شهر تضادهاست کلبه های تک وتوک چوبی در شهر خودنمایی می کند که می گویند کولی ها در آن اقامت دارند ولی در خارج سیبری و در راه بلاکوری ما بسیاری از این کلبه های کشاورزی را دیدیم که مردمان عادی روسیه و صاحبان باغچه ها و زمین های زراعتی در آن ساکن بودند. شنیدم که در این خانه ها توالت و حمام ندارند و برای رفع حاجت باید بیرون از خانه بروند و فقط یکشنبه ها می توانند به سونا رفته و تنشان را کمی با آب گرم بشورند. چه سوسیالیستی و چه غیر سوسیالیستی زندگی اینان در این کشور که کوس ابرقدرتی را زده و می زند همین است. آن دیوار که در مقابل غرب و دنیای خارج کشیده شده بود فروریخته ولی درحال پوست انداختن است. روسیه دیگر آن ادبیات پر افتخار قرن نوزدهم را که درهمه ی دنیا موجب فخرش بود ، ندارد . حالا حتا با کشورهای نوپایی مثل روسیه سفید(بلاروس )و اکراین هم اختلاف دارد و بگذریم که گرجستان نیز بیزاری خود را از روسیه پنهان نمی کند.
با این همه پوتین کمر به تقویت نیروی نظامی بسته است، او به خاطر جمع و جورکردن کشور از هرج و مرج دوره ی یلتسین محبوبیتی نسبی در میان مردم برخوردار است. اطلاعات کمی از این دوره ی گذار داریم ولی برخی از فیلم هایی که بتازگی ساخته شده به قتل و غارت و نا امنی آن دوره پرداخته اند.
همانطور که می ینید پوتین رئیس سابق ک گ ب دیگر انقلاب را قبول ندارد و به جای آن تکامل را توصیه می کند اما فکر می کنم با تعویض مداوم جایگاه با مدودف باید بیشتربدور خود چرخیدن معتقد باشد تا تکامل .
این عکس از سالن تاتر پیش از شروع برنامه گرفتم ولی چند دقیقه بعد صندلی ها کاملا پر شد.
سزاوار نیست به دیار روسیه بروی واثری مانند باله دریاچه قو اثر چایکوفسکی را نبینی. بلیت چنین نمایش ها و کنسرت هایی گران نیست و برای کسانی که آبونه شوند بویژه برای سالمندان و بازنشستگان تخفیف دارد.
علاقه مردم برای پشتیبانی از کارهای هنری کاملا مشخص است . هنرمندان خود را تشویق می کنند و با وجود وضع بد اقتصادی بلیت تاتر و کنسرت می خرند و بدیدن آن می روند. کارشان بسیار زیبا و ستودنی بود.
جشن پیروزی در جنگ جهانی دوم در 9 ماه مه بزرگترین جشن روسیه است. مانوور نیروهای انتظامی با شکوه و با جلال بسیار برگزار می شود. در رژه ی 9 ماه مه سربازانی به نمایندگی از روسیه سفید و اکراین در جبهه با پرچم هایی که نام آنها را نوشته اند در رژه شرکت می کنند ولی شنیدم گرجستان که موطن استالین فاتح جنگ است و بسیاری قربانی هم در این جنگ داده است این روز را جشن نمی گیرد ولی به هر حال روسیه به مناسبت این جشن دو روز تعطیل عمومی است. این یکی دو شب همه ی کانال های تلویزیون فیلم های جنگی پخش می کنند.
(نکته جالب این که فیلم های خارجی همه دوبله می شوند و این حتا شامل کانال خبررسانی یورو نیوز هم می شود که خبرش به زبان روسی پخش می شود.)
سازو آواز در گوشه و کنار شهر برقرار است و برخی با لباس نظامی گارمون می نوازند. دختران زیبای روسی با لباس سربازی در سوپرمارکت با مردم عکس می گیرند و عکاس ها عکس سیاه و سفید می اندازند که در حاشیه ارم داس و چکش دارد. آتش بازی مفصل و زیبا در شب پایان بخش این جشن بزرگ بود .
این آخرین پیروزی بزرگ روسیه بوده که باید هنوز خود را به آن دلخوش نگاهدارند.
2013-05-18 Stockholm
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
(1) این تیتروامدار حکیم الهی است ، بیاد او که روزنامه نگار توانایی بود. رپرتاژهای او پس ازجنگ دوم جهانی خوانندگان بسیاری داشت . جوانان بدانند که روزنامه نگاری ایران گرچه عمری کوتاه داشته اما نویسندگان نامداری نیز ازخود بجا گذاشته است که از یادشان غافل نباشیم.
سرگئی رخمانینف Sergei Rachmaninoff
(2) 1873-1943آهنگساز و پیانیست ، یکی از نمایندگان بزرگ مکتب رمانتیک موسیقی کلاسیک است یک نمونه از کارهای او را می توانید اینجا گوش کنید:
https://www.youtube.com/watch?v=a4grMFvAqXk
3- متاسفانه فاصله را ندانستم و فقط از دود غلیظی که ناگهان از ترن برپاخاست تعجب کردم و علت را از کنترلچی قطار پرسیدم که گفت تا سه ایستگاه ترن با الکتریسته حرکت نمی کند .