رامین کامران وارث برحق شاپور بختیار است- انجمن نبرد
هر سال در این ایام که یادآور سقوط تلخ و تراژیک دولت لائیک دکتر شاپور بختیار و پیروزی انقلاب قهقرایی اسلامی است، فرصتی دست میدهد برای پرداختن به کارنامهٔ سیاسی وی و چند و چون شکست مادی و پیروزی معنویش. اما آنچه کمتر بدان پرداخته میشود توجه به ضرورت تداوم خط فکری و سیاسی آبرومندی است که بختیار با وفاداریش به آرمانهای انقلاب مشروطیت، پیروی یکسرهاش از مصدق بزرگ و ایستادگی خللناپذیرش در مقابل هیولای خمینی و رژیم توتالیتر او، پیش پای ملت ایران گشود. اگر کسی فکر میکند صرفاً با سالی یکی دو بار صدور اطلاعیه، جمع شدن بر سر مزار بختیار و گرفتن عکس یادگاری- یعنی آنچه دقیقاً برخی ملیّون داخل کشور در کمال حُسن نیت در مورد دکتر مصدق نیز برگزار میکنند، خط فکری و سیاسی آن بزرگان را پیش میبرد به کلی به خطا رفته است. تداوم کار رهبرانی بلندمرتبه در مقیاس بختیار و مصدق؛ علاوه بر دانش و بینش صحیح و استراتژیک، جدیت، پایمردی و فداکاری بسیاری را از وراث سیاسی ایشان طلب میکند.
اگر خود را پیرو جدی این راه که جز راه آزادی، استقلال و حاکمیت ملت ایران نیست میدانیم در درجهٔ نخست باید شهامت انتخاب کردن بین گزینههای مختلف را داشته باشیم. اگر مصدقی هستیم و بختیار را به درستی وارث برحق او میدانیم، باید گزیدار سیاسی ما هم تابعی از دستگاه فکری آن دو باشد که عبارت است از دمکراسی لیبرال و لائیک، حال چه مانند مصدق لیبرال دمکرات باشیم و یا مثل بختیار سوسیال دمکرات. وقتی دستیابی به این نظام سیاسی دمکراتیک را به عنوان هدف مبارزهٔ خود برگزیدیم باید از باقی رژیمهای سیاسی جداً دل بِکنیم، چه زمزمهٔ بازگشت رژیم پهلوی باشد چه خیالپردازی در باب حکومت طبقهٔ کارگر و چه سودای اسلام بدون آخوند از قماش بازرگان و بنیصدر و رجوی.
حال ببینیم موقعیت پیروان مصدق و بختیار در میدان مبارزه چطور است و موانع همگرایی میان آنها برای تشکیل یک آلترناتیو ملی کدام است، از داخل شروع کنیم تا به خارج برسیم.
شاخصترین گروه از ملیّون درونمرز «جبهه ملی ایران» است که گرچه پیشوند «جبهه» را از دوران دکتر مصدق برای خود حفظ نموده اما سالهاست که دیگر جبهه نیست و کم و بیش به شکل یک حزب عمل میکند. دکتر حسین موسویان با سمت رئیس هیئت اجرایی، رهبری این تشکیلات باسابقه را بر عهده داشته که حضور فعالی هم در صحنهٔ اپوزیسیون دارد. وی اخیراً در پیامی خطاب به طرفداران مصدق خواستار اتحاد میان این گروهها شد که بخودی خود محل اشکال نیست اما ایراد از آنجایی به دعوت ایشان وارد میشود که در کمال شگفتی اشخاص بدنامی چون بازرگان، سنجابی، یزدی و بنیصدر را در کنار دکتر شاپور بختیار قرار داده و همگی را پیروان مصدق مینامد که به هیچ وجه خطای کوچکی نیست، نیست چون گروه اول با وقوع انقلاب اسلامی تمام آنچه در مکتب مصدق آموخته بودند را با وانهادن میراث وی یعنی آزادی، استقلال و حاکمیت ملی و پشت پا گرفتن برای شاپور بختیار که آن میراث را احیاء و زنده نموده بود و رفتن به زیر عبای خمینی، سراسر به باد داده و از منظر سیاسی و تاریخی از زمرهٔ ملیّون ایران به کلی خارج شده و در جرگهٔ اسلامگرایان درآمدند. اما جبهه ملی که انشعاباتی از آن در داخل و خارج از کشور نیز حضور دارند، اخیراً از مشکل بزرگ دیگری نیز رنج میبرد و آن بروز گرایش به بازگشت سلطنت پهلوی در بخشی از آن است که عملاً باعث وجود انشقاق و چندپارگی درونی این تشکیلات شده است. بنابراین شاید بهتر باشد مسئولین جبهه ملی پیش از دعوت دیگران به اتحاد، ابتدا تکلیف خود را با پارهای عناصر سلطنتطلب درون خویش به صراحت روشن کرده و در میان خود به وحدت تشکیلاتی برسند سپس به دنبال متحد نمودن سایر پیروان مصدق بروند.
اما این فقط جبهه ملی ایران نیست که تکلیف خود را با موضوع جمهوری یا سلطنت به درستی روشن ننموده است. گروه دیگری که به این مشکل دچار است «نهضت مقاومت ملی ایران» است که در اینجا هم خط سلطنتطلبی کمابیش پررنگ است. البته استدلالی که عرضه میکنند این است که چون زندهیاد دکتر شاپور بختیار از یک طرف آخرین نخست وزیر قانون اساسی مشروطه و رژیم شاهنشاهی بود و از سوی دیگر در نهضت مقاومت ملی که بنیانگزار آن بود انتخابی میان سلطنت و جمهوری انجام نداد و با طرفداران هر دوی این گرایشات همکاری مینمود، لذا امروز پیروان وی در نهضت نیز نباید برخلاف آن خط مشی را پی بگیرند. این استدلال گرچه در نگاه اول منطقی مینماید اما به هیچ روی معقول نیست، نیست زیرا دکتر بختیار به عنوان نخستوزیر سلطنت مشروطه که هدف خود را براندازی رژیم ملایان و بازگشت به مسند نخست وزیری اعلام داشته بود منطقاً باید در آن برههٔ زمانی با سلطنتطلبان برای بازگشت خود به قدرت همکاری مینمود و در غیر اینصورت باید از ادعای نخستوزیری مشروطه به کلی دست میشست.
اما پس از ترور و قتل ددمنشانهٔ وی توسط آدمکشان اعزامی حکومت اسلامی و فقدان این رهبر بزرگ ملی، موضوع بازگشت به قانون اساسی مشروطه و احیای سلطنت نیز موضوعیت خود را کاملاً از دست داده و اساساً بیمورد است. لذا مبارزان نهضت مقاومت ملی نیز باید میان دوگانهٔ جمهوری یا سلطنت دست به انتخاب جمهوریخواهی بزنند و تکلیف خود را از این بابت جداً روشن کنند تا کوشش آنها در زنده نگاه داشتن نام و راه شاپور بختیار مورد سوء استفادهٔ دشمنان قسمخوردهٔ مرغ طوفان قرار نگیرد.
گروه دیگری از ملیّون را چپگرایان ملی تشکیل میدهند که اخیراً با نام «سوسیال دمکراتهای لائیک ایران» اعلام موجودیت نموده و برنامهٔ سیاسی تحت عنوان «همسازی ملی» را تبلیغ میکنند. این گروه که علاوه بر چپگرایان، بخشی از نیروهای ملی مصدقی را نیز با خود همراه نموده است در واقع میتواند یک حزب سوسیال دمکرات باشد که وجودش در کنار یک حزب لیبرال دمکرات برای دمکراسی لائیک آیندهٔ ایران نه فقط لازم که کاملاً ضروریست. اما به نظر میرسد این گروه که از افراد باسابقه و جای سنگین اپوزیسیون نیز تشکیل شده و قاعدتاً باید درصدد تحزب باشد به دنبال جبههسازی است بدون توجه به این نکتهٔ بدیهی که جبهه بر خلاف حزب نه از جمع آمدن افراد همفکر که از وحدت احزاب، سازمانها و گروههای مختلفی تشکیل میگردد که بر سر اصولی حداقلی ولی اساسی و تخفیفناپذیر برای مدت معینی- فرضاً تا براندازی رژیم، با یکدیگر همکاری میکنند. علاوه بر اینها جبهه اصولاً بر خلاف حزب دارای یک گرایش ایدئولوژیک سیاسی خاص مثلاً «سوسیال دمکرات» یا «لیبرال دمکرات» نیست بلکه هر دوی این گرایشات بعلاوهٔ گروههای دمکراتی که مستقل هستند و از ایدئولوژی خاصی پیروی نمیکنند را در برمیگیرد. بنابراین گروه اخیر باید در درجه نخست با واقعبینی حزب مطبوع خود را تشکیل دهد و سپس در همکاری با دیگر احزاب، سازمانها و گروههای دمکرات و ملی وارد جبههای شود که با آن همگرایی و مشترکات فکری و سیاسی بیشتری دارد.
اما گروه دیگری از پیروان راه مصدق و بختیار، که نگارنده این سطور نیز با همین گروه کمابیش همکاری دارد «سازمان ایران لیبرال» به رهبری دکتر رامین کامران و معاونت آقای حسن بهگر است که از بدو تأسیس، هدف خود را براندازی حکومت اسلامی و جایگزینی آن با نظامی دمکراتیک، لیبرال و لائیک اعلام نموده و در این مسیر نه فقط با رژیم حاکم بر میهنمان بلکه با دخالت دولتهای خارجی و مزدوران آنها در امر مبارزه – که به قصد بهرهبرداری از نیروی عظیم ایرانیان در جهت منافع بیگانگان است، نیز توأمان مبارزه و پیکار میکند. در همین راستا سازمان ما به منظور ایجاد یک مرکزیت برای رهبری و هدایت مبارزات مردم ایران اقدام به تأسیس «جبهه جمهوری دمکراتیک و لائیک ایران» نموده است تا کلیه تشکلهای دمکرات و آزادیخواه اپوزیسیون که برای اصولی چون «دمکراسی، جمهوریت و لائیسیته» مبارزه میکنند در آن گردهم آیند و به تشکیل یک آلترناتیو ملی برای براندازی رژیم اسلامی توسط ملت ایران که یگانه نیروی قادر و محق به انجام این کار است همت گمارند. سازمان ایران لیبرال به عنوان مؤسس این جبهه یکی از معدود سازمانهای سیاسی فعلی ایران است که برای موضوعات و مسائل بغرنج جامعهٔ ایران و در صدر آنها موضوع اختلاط دین و سیاست که از عوامل اصلی تیرهروزی و نگونبختی امروز ایران است برنامهٔ جامع و روشن دارد. افزون بر این، تولیدات فکری و سیاسی گوناگون این سازمان آن را تبدیل به مرجعی کاملاً قابل اعتماد و معتبر برای اهالی سیاست نموده و دستگاه فکری بسیاری از مبارزان نسل جوان ایران را جداً سامان بخشیده است. اما همانطور که پیش از این بارها گفته شده نقداً راه اکثر رسانههای ریز و درشت به روی آزادیخواهان ایران بسته است و صدای این نخبگان سیاسی ملی هنوز در ابعادی که لازم است به گوش آحاد ملت ایران نرسیده و طبعاً از سوی آنان به میزانی که باید نیز شناخته نشده است. در چنین شرایطی که جامعهٔ ایران از یکسو با فقر، فساد و سرکوبگری حکومت مذهبی روبروست و از سوی دیگر در معرض انواع تبلیغات جهتدار بیگانگان قرار دارد، وظیفهٔ یکایک ما آزادیخواهان ایران است که به برقراری ارتباط مؤثر و مداوم میان نخبگان سیاسی ملی و مردم ایران مدد رسانده و اگر داعیهٔ ملیگرایی داریم از منافع فردی و گروهی خود به سود منافع ملی ایران و مردمش چشم بپوشیم. مطلب را ختم کنم؛ در این زمانه که مصدق و بختیاری در میدان نداریم، لااقل وراث سیاسی آنها را شناخته و در کمال فروتنی و صداقت به ملت ایران بشناسانیم.
سرنگون و گسسته باد حکومت اسلامی
برقرار باد جمهوری دمکراتیک و لائیک در ایران
انجمن شهروندی نبرد – سازمان ایران لیبرال
19 بهمن 1399