Home ویژه ایران لیبرال آرشیو ویژه ایران لیبرال این گذشته به چه درد آینده میخورد؟ رامین کامران

این گذشته به چه درد آینده میخورد؟ رامین کامران

چهار خانواده، بخش اول

انتخاب نظام سیاسی اساسی ترین و حیاتی ترین انتخاب در حوزۀ سیاست است

ما در دوران جدید میتوانیم از بین چهار نظام سیاسی یكی را برگزینیم

تاریخ معاصر ایران حول جدال بر سر تعیین نظام سیاسی شكل گرفته است

چهار خانوادۀ سیاسی ایران هركدام خواستار یك نظام معین سیاسی هستند

حافظۀ تاریخی ما با توجه به این كشاكش شكل پیدا میكند

این مقاله كه دو بخش دارد صورت تلخیص شدۀ پژوهش مفصلی است كه به زبان فرانسه انجام داده ام و در شرف انتشار است. طولانی شدن آن به دلیل لزوم گردآوری رئوس مطالب است كه برای به دست دادن تصویر كامل لازم است

سالهاست كه ایرانیان، به سبك سالمندانی كه دائم از ضعف حافظه مینالند، مرتب از سستی «حافظۀ تاریخی» خود شكایت میكنند. تعداد مقالات و سخنرانیهایی كه از انقلاب به این طرف، این مسئله را موضوع بحث یا مورد اشاره قرار داده  است از شمار بیرون است. همه میگویند كه اگر ایرانیان حافظۀ تاریخی خود را از دست نداده بودند به این بلا و آن بلا و بالاتر از همه به نكبت حكومت مذهبی گرفتار نمیشدند، اگر گذشتۀ خود را به خاطر میداشتند تكرارش نمیكردند، اگر درس تاریخ را به خاطر سپرده بودند در امتحان انقلاب رفوزه نمیشدند و… كم كسی میپرسد چطور این ملتی كه بیست و چهار ساعته به افتخارات تاریخی خود میبالد همزمان این اندازه هم از ضعف حافظه مینالد. كمتر كسی هم به خود زحمت پاسخ دادن به این سؤال را میدهد كه این «حافظۀ تاریخی» یعنی چه و برای مردم روشن میكند كه این پدیده از چه قماش است. از قماش به خاطر سپردن وقایع و تاریخ وقوع آنهاست؟ چنانكه در مدارس تدریس میشد و هنوز هم میشود. برخاسته از كتاب خواندنهای پراكنده ایست كه همه میكنند؟ عادتی كه بازار كتابهای تاریخی و بیش از آن، رمانهای تاریخی را گرم نگه میدارد. یا اصلاً مجموعۀ بینظمی است از خاطرات رنگ و وارنگ، از آن قبیل كه پیرمردها در چنته دارند و در محافل برای همه نقل میكنند.

این مسئله به شكافتنش میارزد، از خود حافظه شروع كنیم.

این «حافظۀ تاریخی» مورد علاقۀ ایرانیان، مثل هر حافظۀ دیگری دو جزء دارد

 یكی داده ها و دیگر منطقی كه بینشان رابطه برقرار میكند و این فرصت را فراهم میاورد تا بین وقایع گذشته با وقایع امروزی شباهتی بیابیم و ارتباطی برقرار كنیم و احیاناً نتیجه ای به دست بیاوریم. در بین این دو جزء حافظه، تا آنجا كه به داده های تاریخی مربوط است، مواد اولیۀ كار در دسترس همه هست، در كتابها و نشریات و غیره. دسترسی به آنها فقط حاجت به كمی همت دارد كه هرچند رایج نیست ولی نادر هم نیست. میماند منطق كار كه بخش اساسی است و متأسفانه كمیاب است.

به تصور من ناله و فریادی كه از بابت ضعف حافظۀ تاریخی در بین ایرانیان بلند شده، نه به دلیل ناكامی در زمینۀ اقتصاد است، نه هنر و نه حتی مذهب كه این همه اسباب دردسر شده است، بل به دلیل ناكامی در زمینۀ سیاست است كه اهم رشته های فعالیت اجتماعی است و به دیگر بخشهای حیات ایرانیان نیز سرایت كرده است و ما را به روز امروزمان انداخته است، باید به دنبال منطق این رشته رفت.

اول ببینیم كه مقصود از ناكامی سیاسی چیست تا برسیم به باقی مطلب.

تا انقلاب مشروطیت، نظام سیاسی ایران طی قرنهای دراز ثابت مانده بود. محور این نظام قدرت پادشاه بود كه اسماً مطلقه بود ولی در عمل محدود. عواملی كه این قدرت را محدود میساخت از دو جنس بود. یكی فنی، از قبیل كندی ارتباطات، ساخت ابتدایی دستگاه دولت، شیوۀ تولید اقصادی با بازده كم… و دیگری اجتماعی. ساختار جامعۀ ایران نیز به نوبۀ خود قدرت پادشاه را لگام میزد و در این ساختار عامل اساسی وجود نخبگانی بود كه با دستگاه حكومتی از سر مدارا و گاه خدمتگزاری درمیامدند ولی اساساً قائم به ذات بودند و موقعیت ممتاز خویش را مدیون دستگاه حكومتی نبودند، كسانی بودند كه نه میشد از صحنۀ جامعه حذفشان كرد و نه در دستگاه دولت تحلیلشان برد.

انقلاب مشروطیت این نظام سیاسی را كه در برابر نظامهای سیاسی مدرن، ناكارآمد و به عبارتی عقب افتاده بود، از دور خارج كرد. ایرانیان نیز مانند دیگر مردم جهان، با پا گذاشتن به میدان تجدد، نظام سیاسی كهن كشور خویش را به دور انداختند و كوشیدند تا با برقراری دمكراسی لیبرال كه چارۀ نوین كشورداری بود و از دید همگان هم مایۀ كسب قدرت به شمار میامد و هم اسباب برقراری عدالت، خود را به قافلۀ كشورهای پیشرفته برسانند و همانطور كه شاهدیم تا به امروز هم نتوانسته اند در این زمینه كامیاب گردند.

اینكه چرا در این زمینه موفق نشدند مدتهاست كه محل بحث است و معمولاً بسیاری از آنهایی كه به این بحث میپردازند دلایلی برای این ناكامی عرضه میكنند كه به قبل از دوران مدرن بازمیگردد و مثلاً صحبت از نظام زمینداری، تلقی سنتی از قانون، روش كشورداری كهن و… میكنند و عموماً تصور میكنند هر قدر عاملی را كه یافته اند و مخل دستیابی مردم به دمكراسی محسوبش كرده اند، قدیمی تر باشد، كشف بزرگتری كرده اند و دلیل مهمتری را یافته اند.

قصد من از نگارش مطلب حاضر مطلقاً پرداختن به دلایلی نیست كه به قبل از دوران مدرن بازمیگردد. به این دلیل كه صحبت از گذشته كردن علیرغم ظاهر پر طمطراق، به خودی خود معنایی ندارد و بر خلاف ظاهرش نه چندان راهگشاست و نه نتیجه ای كه از آن حاصل میشود چندان روشنگر است و قاطع. بار تاریخ گذشته در چارچوب امروز است كه معنا پیدا میكند و در این زمینه و آن مورد مؤثر میافتد و گاه حتی نقش تعیین كننده ایفا مینماید. دائم به سوی گذشته نگاه كردن و رد عواملی را جستن كه با تجدد سازگار نیست، كار آسانی است، چون در جوامع سنتی هزار و یك چیز میتوان یافت كه با آنچه در جوامع مدرن میبینیم متفاوت و حتی متناقض است. باید دید چرا برخی از این عوامل در تعیین سرنوشت امروز ما مؤثر واقع میشود و برخی نه. باید دید چارچوبی كه حیات امروز ما در قالبش شكل گرفته چه مختصاتی دارد و با اعتنا با اینها بار گذشته را سنجید. گذشتۀ ما حاوی امروز ما نیست، ولی امروزمان كه در شناخت و گاه تغییر آن میكوشیم، بخشهایی از گذشتۀ ما را در دل خود دارد و این چیزهایی كه از گذشته زنده مانده است به اعتبار نیروی امروزش زنده است نه با اتكای به نیرویی كه دیروز داشته. فایدۀ حافظۀ تاریخی هم مرور بر خاطرات دیروز نیست، تأثیری است كه نظم دادن به این حافظه میتواند بر حیات امروز ما بنهد.

چون صحبت از ناكامی سیاسی است باید به چارچوب سیاسی حیات امروزمان بپردازیم كه شناختنش شرط تسلط یافتن ماست به به سرنوشتمان. چارچوبی كه در مغرب زمین زاده شده، با پا گرفتن تجدد به كشور ما وارد گشته و آنچه را كه به حق آزادی تعیین سرنوشت خود میشماریم، در قالبش شكل گرفته و معنا پیدا كرده است. به چگونگی پیدایش آن نمیپردازم چون از حوصلۀ مقالۀ فعلی خارج است. این چارچوب حاوی انتخابهایی است كه در زمینۀ تعیین نظام سیاسی ایران در برابر ماست. انتخابهایی كه در جمع محدود است و در كل با آنچه كه مردم دیگر كشورهای جهان در برابر خود دارند تفاوت اساسی ندارد. تفاوتها در شكل خاصی است كه این انتخابها در فضای اجتماعی و محیط فرهنگی ایران پیدا كرده است.

دراهمیت این انتخاب هر چه گفته شود كم است. انتخاب نظام سیاسی مهمترین انتخاب سیاسی است كه در برابر انسان قرار دارد. زیرا میدان سیاست محل حل و عقد روابط قدرت است و نظام سیاسی شیوۀ این كار، از آنجا كه روابط قدرت بر تمامی جنبه های حیات انسان تأثیر مینهد، هیچ بخش از حیات تك تك ما از حوزۀ تأثیر نظام سیاسی بیرون نیست. متأسفانه همگان چنانكه باید به اهمیت این انتخاب مادر توجه نمیكنند و به اقتضای مدهای سیاسی روز، یا  دلمشغولی های شخصی و یا به هر دلیل دیگر تصور میكنند كه در زمینۀ سیاست انتخابی مهمتر از این هم هست. پرداخت بهای این سهل انگاری های فردی همیشه بر عهدۀ جمع است. این را هم اضافه كنم كه مقصود از نظام سیاسی مطلقاً جمهوری یا سلطنت نیست. این دو انتخاب مربوط به شكل نظام سیاسی است و به خودی خود چند و چون روابط قدرت را كه در اینجا موضوع بحث است تعیین نمیكند.

بپردازیم به این انتخابها.

در عصر جدید چهار انتخاب اساسی در زمینۀ سیاست پیش روی مردم كشورهایی كه پا در راه تجدد گذاشته اند، قرار گرفته است

 دمكراسی لیبرال، توتالیتاریسم ارتجاعی، توتالیتاریسم رادیكال و نظام اتوریتر. دمكراسی لیبرال نقش محوری دارد و به معنای اخص مترادف تجدد سیاسی به شمار میاید و مركز واكنشهایی است كه سه انتخاب سیاسی دیگر را شكل داده است. از این سه دیگر یكی دمكراسی را به اعتبار تصویری آرمانی از گذشته واپس میزند و در پی برقراری نظامی است كه میكوشد تا گذشته را زنده كند و به معنای دقیق كلمه ارتجاعی است. دیگری دمكراسی را به اتكای تصویری ایده آل از آینده بی اعتبار میشمرد و برپایۀ این فكر كه فراتر رفتن از دمكراسی راه به سوی نظام سیاسی بهتری میبرد، با آن وارد مبارزه میشود. آخری هم بدون اینكه ساختار فكری ساخته و پرداخته ای داشته باشد، دمكراسی را در عمل پس میزند و این كار را با مدد گرفتن از افكار و عقاید موجود و باب روز توجیه میكند. از میان این سه، اولی و دومی به دلیل شدت اتكایشان به ایدئولوژی و از این جهت كه میكوشند تا نظام دمكراتیك را در تمام ابعادش و به طور همه جانبه از جامعه طرد كنند، حالت فراگیر و توتالیتر پیدا میكنند و در این راه تا آنجا كه امكانات مدد كند، یعنی تا آنجا كه تیغشان ببرد، پیش میروند. سومی به دلیل اتكای محدودش به ایدئولوژی و از این جهت كه جاه طلبی اش در باب تسلط به جامعه و تغییر دادن آن، گستردگی كمتری دارد، نوعی نظام سیاسی برقرار میكند كه اتوریتر به حساب میاید.

این چهار انتخاب پایۀ پیدایش چهار خانوادۀ سیاسی در جوامع مدرن است كه رشد و تحول و قدرتنمایی شان در همه جا یكسان نیست ولی میتوان نمونه هایشان را در تمام جهان یافت. چهار خانواده ای كه هركدام در پی تحقق یكی از این نظامها هستند و جدالشان بر سر تعیین نظام سیاسی هر كشور در شكل دادن به تاریخ آن تأثیر بنیادی دارد. آنچه كه ما درتاریخ قرنهای نوزدهم و بیستم كشورهای مغرب زمین میبینیم، پیروزی آن خانواده ایست كه در پی برقراری دمكراسی لیبرال بوده است نه تحولی یكسویه و محتوم به سوی دمكراسی. طبعاً آنچه را هم كه بسیاری از ما آرزو داشته اند و دارند كه در ایران ببینند و تا به حال چشمشان به دیدارش روشن نشده ، همین پیروزی است.

پذیرش این تصویر پركشمكش از حیات سیاسی مطبوع طبع همه نیست، چون اكثر مردم طبیعتاً به صلح و آرامش مایل ترند تا به خشونت و زدوخورد و طبعاً تصویری هم كه از یك نظام سیاسی معقول و پذیرفتنی در ذهن دارند نظمی است كه با آرامش توأم باشد. ولی باید بین خصایص فرایندی كه به تعیین نظام سیاسی میانجامد و خصایص خود این نظام تفكیك قائل شد. این فرایند به دلیل وجود انتخابهای متعدد و همزیستی ناپذیر، نمیتواند جز با كشمكش به نتیجه برسد. هر بار به نتیجه رسیدن آن یك برنده و سه بازنده دارد. خود نظام سیاسی، از هر قسم كه باشد بنا بر تعریف میل به ثبات و نظم دارد ولی در هر نظام سرنوشت بازنده ها به رفتار طرف برنده بستگی دارد. اگر خانوادۀ لیبرال برندۀ بازی باشد، حق حیات دیگران را محترم میشمارد و تا اندازۀ زیادی دست آنها را برای تبلیغ و جلب مردم به سوی برنامۀ سیاسی خویش باز میگذارد. ولی حتی یك نظام دمكراتیك هم نمیتواند به دشمنانش اجازه بدهد تا عملاً بنیادهای آنرا مورد حمله قرار دهند و نابود سازند، اگر چنین كند با دست خود گور خویش را كنده است. فرق آزادی و هرج و مرج در اینجاست. دیگر نظامهای سیاسی نیز درست در همین موقعیتند، یعنی در راه بقا میكوشند ولی عملاً مجال حیاتی برای رقبا قائل نمیشوند و نه فقط كوششهای عملی را كه در راه ساقط كردن آنها انجام میگیرد با بیرحمی هر چه تمامتر سركوب میكنند، بلكه حتی فكر كردن و سخن گفتن در این باب را نیز مستوجب شدیدترین عقوبتها میشمارند.

كشمكش این چهار خانواده میتواند تا حد جنگ داخلی هم برسد كه به عقیدۀ بسیاری تلخ ترین تجربه در حیات اجتماعی است. ولی اگر نیروی طرفهای دعوا همسنگ نباشند و این همسنگی مایۀ تداوم بحران نشود، كار زودتر و با خشونت كمتر فیصله مییابد. قبول اینكه صلح و صفای جامعه، حتی جوامع دمكراتیك، بر پایۀ مهار كردن خشونتی اینچنین عریان بنا گشته، نامطبوع و گاه دردناك است ولی رو برتافتن از حقیقت دردی را دوا نمیكند. تصور این كه همه بتوانند با عقاید مختلف در كنار هم زندگی كنند، بسیار مقبول است ولی این «عقاید مختلف» چند و چون نظام سیاسی را شامل نمیشود، زیرا نظام سیاسی درست چارچوبی است كه باید عقاید مختلف را در دل خود جا بدهد، عقاید متعدد است ولی این نظام واحد. هیچ نظام سیاسی آنقدر وسیع نیست كه در دلش بتوان هر كاری كرد، میدان آزادی در دموكراسی از باقی بسیار وسیعتر است، همین.

تاریخ معاصر ایران، یعنی عصری كه با انقلاب مشروطیت شروع شده و هنوز ادامه دارد، تاریخ درگیری این چهار خانواده است بر سر تعیین نظام سیاسی این كشور. برقراری مشروطیت، برآمدن رضا شاه، سقوط رضا شاه، كودتای بیست و هشت مرداد و انقلاب اسلامی، به ترتیب نظام سیاسی ایران را تغییر داده است. هركدام این تغییرات نظام سیاسی، كه همیشه هم با تغییر قانون اساسی همراه نبوده است، به برقراری نظام مورد نظر یكی از این چهار خانواده انجامیده است. خط سیر اصلی تاریخ معاصر ایران نه مبارزۀ طبقاتی است، چنانكه ماركسیستها ادعا میكنند؛ نه مبارزۀ اسلام و كفر، چنانكه اسلامگرایان مدعی هستند؛ و نه حتی مبارزۀ سنت با تجدد، چنانكه تصورش اخیراً رایج شده است. راجع به این آخری توضیح كوچكی بدهم. این هر چهار خانواده از دل تجدد سر برآورده اند و در دل آن نشو و نما كرده اند، به همین دلیل به معنای وسیع كلمه مدرن هستند. اینكه گاه با ارجاع به سنت برنامه های سیاسی خود را تدوین یا توجیه میكنند، دلیل سنتی بودنشان نمیشود، هركدام به تناسب از گذشته آنچه را كه میخواهند برمیگزینند، در راه توجیه برنامۀ امروز خود كه در چارچوب تجدد شكل گرفته است، به كار میگیرند و گاه در زنده نگاه داشتن این میراثی كه برگزیده اند میكوشند. برنامۀ این خانواده ها هیچگاه، حتی در مورد خانوادۀ ارتجاعی، عین سنت نیست. خانوادۀ اخیر سنتگراست نه سنتی و بین این دو فرق هست. سنتی بودن ادامۀ شیوۀ حیاتی است كهن، كه زمانی دراز یا كوتاه سابقه دارد. سنتگرایی برعكس درست از منقطع شدن سنت و آگاهی به این امر سرچشمه میگیرد و هدفش احیای سنت است.

در ایران احوال این چهار خانواده به ترتیب و به اجمال از قرار زیر است.

خانوادۀ لیبرال با انقلاب مشروطیت به دنیا آمده است، در تدوین اولین قانون اساسی ایران دست بالا را داشته و به همین دلیل سالیان سال این قانون اساسی سرمایۀ اصلی آن و نقطۀ اتكای پیشبرد برنامه هایش بوده است. یك بار با صعود رضا شاه از میدان رانده شده، یك بار با كودتای بیست و هشت مرداد و بار آخر با انقلاب اسلامی. در جمع بیشتر عمر خود را به دور از قدرت گذرانده. این خانواده دو نمایندۀ عمده دارد. اولی دكتر محمد مصدق است كه تمامی عمر خود را صرف كوشش در راه برقراری دمكراسی در ایران نمود و بزرگترین دولتمرد لیبرال در ایران معاصر است و به همین دلیل هر جا كه صحبت دمكراسی میشود نامش بر سر زبانها میافتد و عكسش در میان جمعیت بالا میرود. دومی شاپور بختیار است كه ادامه دهندۀ راه او بود و به همین دلیل با تمام قوا در برابر خمینی ایستاد و كوشید تا جلوی قدرتگیری او را بگیرد.

تاریخ خانوادۀ اتوریتر عملاً با تاریخ خانوادۀ پهلوی گره خورده و این خانواده به تناسب رقبای خویش، مدت درازتری بر قدرت مانده است. مدرنیزاسیون ایران به دست این خانواده انجام گشته و قناسی های این مدرنیزاسیون هم كه در انقلاب اسلامی ثمراتش را دیدیم، حاصل سیاستهایی است كه این خانواده توانسته در دراز مدت به مرحلۀ اجرا بنهد. دو چهرۀ شاخص آن دو پادشاه پهلوی هستند. رضا شاه، پس از شكست طرح جمهوری، نهاد سلطنت را كه هیچ پیوند لازمی با شیوۀ حكومت اتوریتر نداشت به خدمت اجرای طرح سیاسی خود گرفت. پسرش هم راه وی را دنبال كرد، با انقلاب سفید به نظام اتوریترطرح نو و جان دوباره داد،  تا آخر با تمام قوا در دفاع از آن كوشید و هنگامی كه شكست خورد ایران را ترك كرد.

خانوادۀ مرتجع در ایران دو شاخه دارد. دلیل این دوشاخگی، ساختار خاص تاریخ و فرهنگ ایران است كه دو چهره دارد

 پیش از اسلامی و پس از اسلامی. شاخۀ اول كه ضعیف و فراموش شده است، آنیست كه تاریخ پیش از اسلام را مرجع سنتگرایی خویش قرار میدهد و میكوشد تا با رجوع به این گذشته طرح سیاسی خود را عرضه و توجیه نماید. گروهكهای راستگرای افراطی كه شناخته شده ترینشان حزب «سومكا» ست و مدتهاست كه در صحنۀ سیاست ایران وزنی ندارند، نمایندگان این شاخه از خانوادۀ مرتجع هستند. دوران هنرنمایی آنها به سالهای  1320تا 1332 بازمیگردد كه آزادی سیاسی برایشان مجال فعالیت فراهم آورده بود و به آنها فرصت داده بود تا دق دلشان را هم بر سر رادیكالهای حزب توده و هم لیبرالهای جبهۀ ملی خالی كنند. شاخۀ دوم آنیست كه تاریخ پس از اسلام را مرجع قرار میدهد و اسلام را ارج مینهد. این خانواده تا سالهای منتهی به انقلاب در صحنۀ سیاست ایران وزنۀ عمده ای به حساب نمیامد. از ضربه ای كه با اعدام شیخ فضل الله نوری خورد تا سقوط رضا شاه كمر راست نكرد و در سالهای  1320تا 1332 هم نتوانست به طور مستقل عرض اندام بكند، مگر در هیئت فداییان اسلام. چون سید كاشی كه نمایندۀ شاخصش در این سالها بود فقط به یمن دنباله روی از لیبرالها توانست ابراز وجودی بنماید. از سالهای 1340 دوباره جان گرفت و بالاخره با انقلاب اسلامی و تحت رهبری خمینی كه شاخص ترین چهرۀ آن است، پس از هفتاد سال دست و پا زدن به قدرت رسید و از آن زمان عرصه را بر همه تنگ كرده است.

این را هم اضافه كنم كه دشمنی این دو شاخۀ پیش و پس از اسلامی با هم بسیار شدید است ولی این امر دلیل نادیده گرفتن قرابت اساسی آنها نمیشود. دشمنی این دو از مقولۀ كینه های خانوادگی است. باز هم تأكید میكنم كه این خانواده سنت گراست نه سنتی. كسانی كه به این تفاوت مهم توجه نكرده اند و به این دلیل بر وجوه مدرن حكومت اسلامی چشم بسته اند از شناخت درست این حكومت بازمانده اند، نه درست قادر به توضیح پیدایش آن شده اند، نه درست توصیفش كرده اند و نه تحولاتش را درست سنجیده اند، در نهایت هم از بابت عملی در برابرش فلج مانده اند.

سرنوشت خانوادۀ رادیكال ایرانی از ابتدا با ماركسیسم پیوند خورده است، از زمانی كه سر و كلۀ سوسیال دمكراتهای انقلابی در نهضت مشروطیت پیدا شد تا به حال. این خانواده هیچگاه صاحب رهبری نشده است كه در حد رهبران دیگر خانواده ها صاحب نام بشود ولی چهره های شناخته شده ای دارد كه از سید حسن تقی زاده و سلیمان میرزای اسكندری تا بیژن جزنی و نورالدین كیانوری، برای همه آشنا هستند.خانوادۀ رادیكال تنها خانوادۀ سیاسی ایران است كه هیچگاه دستش به قدرت نرسیده و نتوانسته آشی را كه برای ملت ایران پخته بوده به حلق این ملت بریزد. ولی با تمام این احوال نمیتوان تأثیر این خانواده را بر تحولات سیاسی ایران معاصر یعنی در دست به دست شدن قدرت در بین آن سه خانوادۀ دیگر، كم بها شمرد.

نباید این چهار خانوادۀ سیاسی را با جبهۀ ملی، سلسلۀ پهلوی، اعوان و انصار خمینی و فرضاً حزب توده یكی گرفت. این خانواده ها بر اساس انتخابهایی مفهومی شكل گرفته است كه به هیچ وجه مختص ایران نیست. نمایندگان شاخص تاریخی این چهار خانواده در ایران اینها بوده اند ولی وجود این خانواده ها بسته به وجود سازمانها و شخصیتهایی نیست كه برای ما آشنا هستند، راه آینده به سوی این هر چهار انتخاب باز است.

گزیدارهای این خانواده ها در زمینۀ تعیین نظام سیاسی، به معنای دقیق كلمه و به بنیادی ترین شكل آشتی ناپذیر است چون بر اساس مفاهیمی مباین با یكدیگر شكل گرفته و نمیتوان تعیین نظام سیاسی هیچ كشوری را با مخلوط كردن دو و یا چند مفهوم اساسی كه مخالف یكدیگر است شكل داد و جمع اضداد درست كرد. این بازیها مال میدان خیالپردازیهای ایدئولوژیك است، در عالم واقع باید یكی را برگزید و به دنبال آن رفت. نظام سیاسی آجیل نیست كه بتوان انواع تنقلات را در آن ریخت و نوش جان كرد، كاریست اساسی و تابع منطقی كه دلبخواهی نیست. آزادی در این زمینه آزادی بی حساب نیست، آزادی انتخاب بین یكی از این چهار است.

وقتی یكی از این گزیدارهای سیاسی را انتخاب كردیم، هم تكلیفمان با خودمان روشن میشود و هم با دیگران. آن وقت میتوانیم از میان تودۀ وقایع آنچه را كه باید برگزینیم و در حافظۀ تاریخی خود مرتبش كنیم. برگزیدن برخی وقایع به این معنا نیست كه ادعا كنیم باقی وقایع اتفاق نیافتاده است یا اگر افتاده اهمیتی ندارد؛ به این معناست كه بدانیم كدامیك آنها در تحولات سیاسی ایران نقش مهمتری داشته و كدامیك با گزیدار سیاسی ما همراه بوده است. بینش سیاسی یك وجه تحقیقی دارد و یك وجه ارزشی. اول باید نظامهای مختلف سیاسی و نمایندگانشان را بشناسیم و سپس آنرا كه بهترمیدانیم انتخاب كنیم و رفتارمان را بر این اساس سازمان بدهیم. وقتی این انتخاب را انجام دادیم معلوم خواهد شد كه اسلاف سیاسی مان چه كسانی هستند و راهی را كه میخواهیم برویم چه كسانی پیش از ما پیموده اند. ما اسلاف سیاسیمان را، بر خلاف اسلاف نسبی، خود انتخاب میكنیم. حافظۀ تاریخی داشتن یعنی این. داشتن چارچوب منطقی و مرتب كردن داده های تاریخی در قالب آن. لازمۀ داشتن حافظۀ تاریخی داشتن شعور تاریخی و در این مورد شعور سیاسی است و حافظۀ بدون شعور هم اصلاً معنا ندارد.

مشخص كردن چهار خانواده ٌ لیبرال، اتوریتر، ارتجاعی و رادیكال كه كشمكشهایشان یك قرن است سیاست ایران را شكل داده و در آیندۀ قابل پیشبینی هم شكل خواهد داد، از بابت كلی روشنگر است. اما وقتی به گروههای معین سیاسی، چنانكه میشناسیم و به بسیاریشان هم اطمینان نداریم، میرسیم، منظره عوض میشود. زیرا میبینیم كه برنامۀ سیاسی برخی از آنها درست در چارچوب یكی از این چهار خانواده جامیافتد و برنامۀ برخی نه. گروههای اخیر به عبارتی حالت «دورگه» دارند و پرداختن به آنها برای روشن شدن موقعیت سیاسی ما بسیار مهم است. در بخش دوم مقاله به اینها خواهیم پرداخت.

20 مه 2003