Home ویژه ایران لیبرال آرشیو ویژه ایران لیبرال اثراتِ ابدی انقلاب مشروطیت رامین كامران

اثراتِ ابدی انقلاب مشروطیت رامین كامران

از انقلاب اسلامی به بعد همهٌ ما بارها این عبارت را شنیده و خوانده ایم: «مشروطیت شكست خورد». این سخن مكرر و ملال آور از طرف اشخاص مختلف، با زمینه های فكری متفاوت و با انگیزه ها و مقاصد گوناگون عنوان شده است.

باید برای روشن شدن موضوع ابتدا بین برداشتهایی كه از «شكست مشروطیت» رواج دارد مختصر نظم و ترتیبی برقرار كرد.

 شكست مشروطیت یعنی چه؟ برخی نظام پادشاهی را مترادف مشروطیت میگیرند و ساقط شدن آنرا در سال

1357 به حساب شكست مشروطیت میگذارند. بعضی شكست دولت بختیار را شكست مشروطیت به حساب میاورند چون او نتوانست جلوی قدرتگیری خمینی را بگیرد و در ایران حكومتی دمكراتیك برپا كند. گروهی هم اصولاً بر این عقیده اند كه وقتی در كشوری انقلاب جدیدی واقع شد انقلاب قبلی از اعتبار ساقط میشود.

این سه سخن با هم بی ارتباط هم نیست. باید به ترتیب سنجیدشان.

مشروطه مصداق ایرانی دمكراسی لیبرال است كه در كشور ما به دلایل گذرای تاریخی به شكل سلطنتی به دنیا آمد. وگرنه این نظام سیاسی هیچ ارتباط لازمی با سلطنت ندارد و با جمهوری نیز سازگار است. سلطنت پهلوی هم به هیچ اعتبار «مشروطه» نبود تا با رفتنش «مشروطیت» شكست بخورد. برقراری این سلسله با تعطیل مشروطیت ممكن گشت و تداومش هم بعد از 1332 به همان ترتیب تضمین شد. در تمام عمر این سلسله هم مشكل اساسی مردم ایران جمع آوردن پادشاهی پهلوی با مشروطیت بود تا بلكه بتوانند به آزادی نفسی بكشند، كاری كه تا به آخر ممكن نگشت.

ساقط شدن دولت لیبرال بختیار را میتوان شكست حكومت مشروطه به حساب آورد.مساعی بختیار، طی دوران كوتاه زمامداریش و در شرایطی كه محمدرضا شاه ازمیدان خارج شده بود، صرف این گردید كه كشور را به راه دمكراسی بیاندازد.

ولی كوششهای وی در برابر انقلابیانی كه زیر پرچم خمینی گرد آمده بودند بی ثمر ماند. متأسفانه این اولین باری نبود كه آزادیخواهان ایران از مخالفان دمكراسی شكست میخوردند. اول بار محمدعلی شاه بر آنها فائق آمد، بار دوم رضا خان، بار سوم محمدرضا شاه و بار آخر هم خمینی. البته مورد اول دوام وقوام چندانی نداشت ولی باید به حسابش آورد كه فهرست ناقص نماند و ارتباط منطقی امور روشن شود. اینرا هم باید اضافه كرد كه هیچ دلیلی ندارد شكست آخر را قاطع تر یا نهایی تر از باقی بشماریم تا آنرا مترادف شكست مطلق مشروطیت بگیریم.

حال برویم سر شق سوم قضیه كه مهمتر از دو دیگر است. انقلابیان پیروزمند همیشه مدعیند كه تاریخ با پیروزی آنها وارد مرحلهٌ نوینی شده و كوششهای آنان گردونهٌ زمان را بر جادهٌ جدیدی انداخته است و انقلابهای پیشین را بی اعتبار كرده. اسلامگرایان از این اصل مستثنا نیستند. از روز اول چنین لاف زده اند كه از انقلاب مشروطیت فراتر رفته اند و پیشگام تحول بیسابقه ای در تاریخ ایران و جهان گشته اند. خود خمینی انقلابی را كه رهبری كرد واكنشی نسبت به انقلاب مشروطیت میشمرد. حق هم داشت كه چنین كند. ادامه دهندهٌ راه اسلامگرایان صدر مشروطیت بود و یقین داشت كه موفق شده تا انتقام شكست هفتاد سال قبل و خفت و خواری سالهای بعد از آن را از حریفان بستاند و دفتر انقلاب مشروطیت را ببندد. ولی این خیال باطل بود. ببینیم

چرا.انقلاب مشروطیت شكست نخورده است

انقلاب مشروطیت ایران را به جادهٌ سیاست مدرن انداخت. سیاست مدرن را درمعنای اخصش میتوان مترادف دمكراسی لیبرال گرفت چون دمكراسی در آن نقش محوری دارد، ولی نمیتوان آنرا محدود به این شیوهٌ حكومت شمرد. نمیتوا ن زیرا در عصر جدید انتخابهای سیاسی به یكی محدود نیست كه دمكراسی لیبرال باشد. همه به تجربه میدانند كه راه تجدد فقط به دمكراسی ختم نمیشود.

سیاست مدرن چارچوبی است كه چهار گزیدار سیاسی به مردم عرضه میكند و فضایی برای بالیدن چهار خانوادهٌ سیاسی پدید میاورد كه هر كدام نمایندهٌ یكی ازاین گزیدارهاست. هدف هر یك از این خانواده ها برقراری نظام سیاسی معینی است كه با آن سه دیگر تفاوت بنیادی دارد. ممكن است كه این هر چهار برای برنامه شان توجیه سنتی بتراشند و مدعی شوند كه «ما باید چنین كنیم زیرااجدادمان چنین میكردند».  ولی این قبیل سنتگرایی ها دلیل سنتی بودن هیچكدام آنها نمیشود. همهٌ آنها در جهان سیاست مدرن به دنیا آمده اند وزندگی میكنند و در این چارچوب است كه حیات و اعمالشان معنی پیدا میكند.

مشروطیت ترجمان تجدد سیاسی بود در صحنهٌ تاریخ ایران. این چارچوبی كه انقلاب مشروطیت در ایران برپا كرده است هنوز برجاست و انقلاب اسلامی هم قادر به عوض كردن آن نبوده و نیست. به این دلیل روشن كه انقلاب اسلامی حاصل پیروزی یكی از چهار خانواده ایست كه با انقلاب مشروطیت در ایران زاده شده اند، پیروزی شاخهٌ اسلامی خانوادهٌ مرتجع. این پیروزی نه قادر به حذف دیگر انتخابهای سیاسی مدرن، یعنی انتخابهای لیبرال و اتوریتر ورادیكال است و نه قادر به نابود ساختن آن سه خانوادهٌ سیاسی كه این گزیدارها را    مد نظر داشته و دارند. البته اسلامگرایان هم خیال و هم ادعا و هم قصد این كارها را داشته اند ولی در آنها موفق نبوده و نیستند ونخواهند هم بود. شكستن چارچوب مدرنی كه مشروطیت در ایران مستقر كرد مستلزم فراتر رفتن از مدرنیته است، یعنی پیدایش واقعه ای تاریخی با همان ابعاد و همان اهمیت اتفاقی كه طی قرون هفده و هجده در اروپا واقع شد واول این قاره و سپس جهان را به راه تجدد انداخت. كسی تا به حال از عهدهٌ

این كار بر نیامده است، اسلامگرایان هم حتماً قابل ترین حریفان تجدد نیستند.

اگر برخی روشنفكران غربی از قبیل میشل فوكو كه سودای فراتر رفتن از مدرنیته را داشتند تا به قول خودشان به «پست مدرنیسم» برسند، این اندازه به انقلاب اسلامی دل بستند، به این دلیل بود كه تصور میكردند انقلاب

مزبور قادر به شكستن قالب تجدد خواهد شد. روشنفكران نسل قبل از آنان هم در زمان خود به دلیل مترادف شمردن تجدد و دمكراسی لیبرال وقوع انقلاب اكتبر یا قدرتگیری فاشیستها را نشانهٌ پشت سر گذاشتن مدرنیته شمرده بودند. خیال همهٌ آنها به یك اندازه خام بود، نه لنین دفتر این حكایت را بست و نه هیتلر و نه خمینی. هر سه این خیال را در سر خود و دیگران پختند ولی هیچكدام نتوانستند این قالب را بشكنند. چیرگی اولی در حكم پیروزی خانوادهٌ رادیكال بود و فائق آمدن دو دیگر در حكم پیروزی خانوادهٌ ارتجاعی، همین و بس. تحولات بعدی تاریخ شوروی و سرانجام فاشیستهای اروپایی این ناتوانی را ثابت كرد و تحولات آیندهٌ ایران و ساقط شدن

فاشیستهای اسلامی از نو اثباتش خواهد نمود.

در اروپا آن انقلابی كه مرجع عمدهٌ زایش سیاست مدرن به حساب میامد انقلاب فرانسه بود و سردمداران انقلابهای كمونیستی و فاشیستی اروپایی هر كدام به نوبهٌ خود مدعی درنوردیدن طومار این انقلاب بودند، یا با ادعای پشت سرگذاشتنش و یا با قصد پاك كردن نشانش برای رجوع به گذشته. نه سخن آنان اعتباری داشت و نه سخن خویشاوند جهان سومی شان كه اسلامگرایان ایرانی باشند. تفاوت امكانات مادی و معنوی آنها تأثیری در ناتوانی بنیادیشان برای شكستن قالب مدرنیته نداشته است.

انقلاب اسلامی بر دمكراسی فائق آمد كه بختیار نماینده اش بود نه برانقلاب مشروطیت. انقلاب 1906 ایران را قاطعاً به جهانی وارد كرد كه هنوزدر آن زندگی میكند. اگر در این كار موفق نشده بود و ما هنوز از نظام

سیاسی تصویری جز پادشاهی مطلقه نداشتیم و تحت هیچ نظامی جز این نظام زندگی نكرده بودیم، در یك كلام اگر اندیشه و تجربهٌ زندگانی سیاسی ما ازحد این سلطنت سنتی فراتر نرفته بود، انقلاب مشروطیت هم شكست خورده بود.

اگر هم ما مقولات جدیدی را برای تعریف حیات سیاسی خویش به كار گرفته بودیم و میراث فكری مشروطیت را به دست فراموشی سپرده بودیم، میشد گفت كه دور مشروطیت سر آمده است. ولی نه آن شده و نه این. ما از آن انقلاب به این طرف، هم موقعیت سیاسی خویش را بر اساس نوینی تعریف میكنیم و هم تجربیاتی در صحنهٌ تاریخ كسب كرده ایم كه اساساً با تجربیات دیگر كشورهای مدرن نظیر آلمان یا فرانسه یا… تفاوتی ندارد. سه نوع حكومت در كشورمان دیده ایم دمكراتیك، اتوریتر و توتالیتر كه میتوان برای آنها نمونه های مشابهی درتاریخ اروپا جست. ما تاریخ مغرب زمین را با اتكای به همین تجربیات دركمیكنیم و مردم این خطه نیز به همین ترتیب قادر به درك تجربیات تاریخی ماهستند. فقط فراموش نكنیم كه درك تجربه در حكم همدردی نیست. دلیل ندارد هركه فهمید چه اندازه برای رسیدن به دمكراسی مصیبت كشیده ایم دلش هم برای ما بسوزد و برای دستیابی به هدف یاریمان كند.

انقلاب مشروطیت هنوز پایان نیافته است

انقلاب مشروطیت قاطعاً پیروز شده چون بر عمر سیاست سنتی ما نقطهٌ پایان گذاشته ولی خودش پایان نیافته و هنوز در افق تاریخ نشانی از پایان آن نیست. با زایش گزیدار لیبرال كه انتخاب مشروطه خواهان ما بود، دیگر

گزیدارهای دوران جدید نیز كه مخالف آن است در مملكت ما شكل گرفته و واردعمل شده است. تاریخ معاصر ما حكایت نبرد بی پایان این چهار هماورد است.وقتی هم كه لیبرالها در این نبرد برنده شوند و در ایران دمكراسی برقرارسازند، باز پیروزیشان در حكم نابودی دیگر انتخابها نخواهد بود. حفاظت ازدمكراسی همانقدر مهم است كه بر پا كردنش و از آن جهت لازم است كه دمكراسیبی دشمن نیست. اگر بود البته میشد به امان خدا رهایش كرد.

امروزه با دور شدن از هیاهوی انقلاب اسلامی و اقبال دوبارهٌ مردم ایران به دمكراسی لیبرال كه انقلاب مشروطیت به حق نماد اصلی آن شناخته میشود،صحبت از شكست مشروطیت قدری از رواج افتاده و آنهایی هم كه سالها با این انقلاب و دستاورد اصلی آن یعنی قانون اساسی دشمنی ورزیده اند، به فكرافتاده اند تا از این نمد برای خود كلاهی ببرند.اسلامگرایان از زبان رئیس جمهورشان كه دیگر آفتاب ریاستش به لب بام رسیده، مدح و ثنای مشروطه را میگویند. اگر تا دیروز مدعی بودند كه انقلاب مشروطیت را باطل كرده اند امروز مدعی كامل كردن آن شده اند. این وراث شیخ فضل الله نوری نام سلف بدنام خویش را موقتاً به دست فراموشی سپرده اند تا

بلكه با دست زدن به دامان یكی دو ملای مشروطه خواه برای روشنفكری دینی كه بزرگترین دستاورد فكریش اوهام ملی مذهبی ها و بزرگترن دستاورد سیاسیش حكومت بازرگان است، سابقه ای دست و پا كنند. در این میان نبرد مشروطه ومشروعه را هم كه مكمل نبرد مجلس با دربار بود، لاپوشانی میكنند به این امید كه تناقض سخنانشان هویدا نشود و مردم بپذیرند كه چیزی به نام«دمكراسی اسلامی» از زمرهٌ ممكنات است. حاصل این پیوند خیالی همان«مشروطهٌ مشروعه» است كه در آن زمان طرفداران شریعت طالبش بودند بالاخره پس از سالها به وصالش رسیدند. همان دوران ملایی كه از عقل بهره ای داشت خطاب به شیخ نوری پیغام داده بود كه «ای گاو مجسم مشروطه مشروعه نمیشود».امروز هم باید همین سخن را در باب مردمسالاری دینی حوالهٌ وراث این «شیخشهید» كرد.

مداحان حكومت اتوریتر نیز در این بلبشوی سیاست نام «مشروطه خواه» بر خود نهاده اند تا بلكه به قرینهٌ آن سلطنت را به مردم بقبولانند و اگر شد بساط گذشته را تجدید كنند. مدعی آشتی دادن لیبرالیسم و شیوهٌ حكومت پهلوی هستند. از اولی شعار را گرفته اند و از دومی سابقهٌ تاریخیش را. میكوشند تا تناقض این دو را هم به كمك شعار «مدرنیته» كه مدتیست باب روز شده، بپوشانند، تحت این عنوان كه رضا شاه آرمانهای مشروطیت را تحقق بخشید. اینكه آرمانهای مزبور چگونه با حذف مهمترین آنها كه آزادی بود و به قیمت زیرپا گذاشتن ضامن اصلی آن كه قانون اساسی بود، تحقق یافت، چیزی است كه میتوان با مراجعه به ترازنامهٌ حكومت دو پادشاه پهلوی دریافت. اگر این افراد گوشهٌ چشمی به انقلاب مشروطیت نشان میدهند به این خاطر است كه علیه

استبداد قاجار صورت گرفت، وگرنه كسانی را كه به اتكای قانون اساسی مشروطیت با استبداد پهلوی مبارزه كرده اند هیچگاه نمیبخشند. دقت ندارند كه خود چه اندازه وارث همان استبداد قاجارند. در كشمكشهای صدر مشروطیت محمدعلی شاه كه با مجلس سر ناسازگاری داشت به یكی از خیرخواهانی كه به قصد نصیحت پیشش رفته بود گفت كه «بسیار خوب، مجلس باشد ولی وكلا در سیاست دخالت نكنند». البته خودش قادر به اجرای این طرح درخشان نشد ولی همه دیدیم كه پادشاهان پهلوی چگونه جبران مافات كردند.قربانی این گزیدارهای ضد و نقیض سیاسی كه به ضرب تبلیغات به خورد همه میدهند، مثل همیشه همان آزادی است كه برقراریش هدف اصلی انقلاب مشروطیت بود. آزادی هدف است نه وسیله. نه پسوند اسلامی و بورژوآیی و… برمیدارد و نه میتوان با چیز عزیزتری معاوضه اش كرد. به قول توكویل اندیشمند بزرگ فرانسوی «كسی كه آزادی را وسیله میشمارد برای بندگی خلق شده». پایان نیافتن انقلاب مشروطیت یعنی ادامه داشتن نبردی كه از یك قرن پیش بر سر آزادی در ایران درگرفته و هنوز به نتیجه ای كه مطلوب آزادیخواهان است نرسیده است. این سرنوشت سازترین نبردی است كه درعصر جدید در صحنهٌ تاریخ هر مملكت جریان مییابد. چه در آن شركت كنیم و چه نكنیم از قبول نتیجه اش ناگزیر خواهیم بود. حكم تاریخ كسی را از اطاعت معاف نمیكند.